گزارشی کوتاه از یک گفتگوی بلند با دو «ضدامپریالیست و ضدصهیونیست» غربی

گفتگو درباره چیستی «جبهه مقاوت» از نوع جمهوری اسلامی و حماس که در میان بخشی از استادان دانشگاهی غربی انعکاس مثبتی دارد.

گفتگو درباره چیستی «جبهه مقاوت» از نوع جمهوری اسلامی و حماس که در میان بخشی از استادان دانشگاهی غربی انعکاس مثبتی دارد.
Photo by Javad Esmaeili / Unsplash
این متن گزارشی است از دو گفت‌وگوی بلند با دو آکادمیسین چپ‌گرای غربی طی دو سال گذشته، درباره چیستی مقاومت ضدامپریالیستی از نوع ایرانی-فلسطینی. بحث‌ها به مقایسه تاریخی میان مصدق و حاکمیت کنونی، انقلاب سوسیالیستی در غرب و وظایف مردم خاورمیانه‌، تجربه بلشویسم و کنفرانس باکو ۱۹۲۰ کشیده شد. این گفت‌وگوها در بستر جنگ اسرائیل علیه غزه آغاز شد و به‌تازگی به پایان رسید.

پیامد عملیات هفتم اکتبر ۲۰۲۳ یا همان که حماس و ایران «طوفان الاقصی» نامش دادند، درواقع طوفان نابودی ظرفیت نظامی و سیاسی حماس (و جهاد اسلامی) و سپس حزب‌الله بود و در هم کوبیدن ظرفیت نظامی- ایدئولوژیک ایران برای مداخله‌‌جویی سکتاریستی و جنگ‌افروزانه در منطقه. این عملیات جنگ دو ساله‌ی ویرانگر و انتقام‌جویانه‌ی اسرائیل (و کشتار مردم غزه) را به دنبال داشت، به علاوه‌ی یک مرحله‌ی نهایی که اشاره است به جنگ مستقیم دوازده روزه بین اسرائیل و ایران و متعاقباً ورود آمریکا به صحنه و بمباران تأسیسات هسته‌ای ایران. حالا خاورمیانه با توازن قوای جدیدی روبرو است. به بیان نخست‌وزیر لبنان دوران کنترل چهار پایتخت عربی (بغداد بیروت دمشق صنعا) از سوی ایران به پایان آمده است [پانوشت ۱] و آن به اصطلاح شش ارتشی [پانوشت ۲] هم که قاسم سلیمانی برای مراقبت از «کشور ایران عزیز» به هزینه‌ی مردمان ساکن ایران و منطقه سازمان داده بود نتوانست پیشدستانه یا پیشگیرانه عمل کند. حتی خود ارتش اصلی هم نتوانست موثر واقع شود. 

معلوم نیست حماس- حزب‌الله و ایران احتمال و امکان یک چنین واکنشی از سوی اسرائیل را پیش‌بینی کرده بودند یا خیر، شاید هم روی «جهان اسلام و جهان عرب» حساب باز کرده بودند و گمان می‌کردند که کشورهای منطقه در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته و ناگزیر به جنگ بین حماس و اسرائیل (که به نحوی غیرمستقیم جنگ ایران و اسرائیل هم بود) ورود خواهند کرد. باخت استراتژیک- سیاسی ایران به دنبال ترور قاسم سلیمانی در ژانویه ۲۰۲۰ و سقوط بشار اسد علوی در دسامبر ۲۰۲۴ با جنگ دوازده روزه (اسرائیل ایران آمریکا) قطعی شد و همین شاید نقطه پایانی بر سوء‌استفاده‌های بی‌پایان این کشور از مسئله‌ی فلسطین و رنج و مصیبت مردمان آن بگذارد. اخیراً هم (پس از تظاهرات و فعالیت‌های اعتراضی گسترده در سطح جهان، بمباران قطر از سوی اسرائیل و رایزنی کشورهای عربی- ترکیه با آمریکا) طرحی از سوی دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا روی میز قرار گرفت که به رغم نامعلوم بودن آینده آن، جرقه‌ای از امید برای توقف جنگ اسرائیل و حماس و درضمن پایان دادن به محاصره غزه ایجاد کرده است. قصد من پرداختن به چندوچون این طرح نیست گمان هم نمی‌کنم این طرح (به رغم پذیرفته شدن آن از سوی همه طرفین دعوا) بتواند به سادگی عملی شود. حماس (همچون برادر و حامی بزرگترش ایران) فاقد عقلانیت و فاقد علاقه به سرنوشت مردم غزه، و بیش از هر چیز علاقمند به وجهه و اعتبار خود و کسب یک پیروزی نمادین است. با این که شاخه‌ی نظامی و تشکیلات سیاسی حماس  تلفات اساسی و سنگینی داده است اما به لحاظ ایدئولوژیک هنوز زنده است. هنوز نیمه‌مشروعیتی دارد خاصه نزد بخشی از فلسطینی‌ها. به سادگی راضی نخواهد شد از گفتمان «مقاومت تراژیک» (هر چند به قیمت نابودی مردم غزه و تمام زیرساخت‌های آن و نیز تغییر صورت مسئله‌ی فلسطین به طور کلی) که سرمایه‌ای نمادین برایش فراهم می‌کند چشم‌پوشی کند. خاصه آن دسته از نیروهای مسلح حماس که هنوز در غزه به سر می‌برند شاید با توسل به منطق نه تسلیم نه آشتی به سادگی حاضر نشوند سلاح‌‌های خود را زمین بگذارند. در اسرائیل هم پذیرش این طرح با مشکلات عدیده‌ای روبرو است.

هدف از نوشتن این متن درواقع ارائه‌ی گزارشی مختصر و کوتاه است از دو گفتگوی نسبتا بلند من با دو آکادمسین چپ غربی در طول این دو سال. گفتگوها به بحثی طولانی (کمی فرسایشی و کمی جدلی) انجامید پیرامون تعریف و تبیین «مقاومت ضدامپریالیستی» از نوعی که حماس و جمهوری اسلامی ایران آن را نمایندگی کردند. دوستان غربی بحث را به مقایسه مصدق و حاکمیت کنونی کشانیدند و انقلاب سوسیالیستی در غرب و وظایف مردم خاورمیانه‌! من هم به کنفرانس باکو در سپتامبر ۱۹۲۰ اشاره کردم و درس‌هایی که باید از تجربه‌ی تلخ بلشویسم و «تعیین وظایف» برای مردم مسلمان یا مردم جوامع شرق و خاورمیانه بگیریم. چه بلشویک‌ها با همین سیاست برای مردمان مناطق غیرروسی (مسلمان- ترک و از جمله جمهوری آذربایجان کنونی) «تعیین سرنوشت» کردند و در نهایت با تحمیل مصائب فراوان به این ملل شکست فاحشی هم نصیب‌ خودشان شد. آغاز گفتگوها در بحبوحه «جنگ تام و تمام» اسرائیل علیه حماس (و مردم غزه) و پایان آن همین چند هفته پیش بود. 

آغاز گفتگو: ملای باسواد دارای تاریخ، اسرائیل نازپروره‌ی بی‌تاریخ 

ماجرا با انتشار یک کاریکاتورگونه در صفحه فیس بوکی دوست مارکسی- آمریکایی‌ام آغاز شد. 

کارتون مقایسه اسرائیل و ایران در صفحه فیسبوک دوست آمریکایی
کارتون مقایسه اسرائیل و ایران در صفحه فیسبوک دوست آمریکایی

من در پیامی خصوصی به این دوست نویسنده از او پرسیدم: آیا هدف واقعا القای این تصور به مخاطبین است که حکومت ملایان بر مبنای فلسفه، علم، عقلانیت اقتصادی، سیاست‌ورزی شایسته، پیشرفت تکنولوژیک، فرهنگ غنی، و تاریخی درخشان بنا شده و اسراییل کودک‌واره‌ای بدون تاریخ است که با دلارهای آمریکایی تغذیه و تقویت می‌شود؟

او به من پاسخ داد: در این باره مطمئن نیستم. من آن تصویر را پست کردم چون به نظر من، این معنا را می‌رساند که موجودیت صهیونیستی لکه ننگی بر پیشانی خاورمیانه استپرشیا، تاریخی طولانی از افراد باهوش [نمونه اش  خود تو] و اکتشافات علمی مهم به همراه فرهنگ والا را به جهانیان ارائه می‌دهد. می‌دانم که تصویر منتشره در صفحه‌ی من (به نظر می‌رسد) درباره ملاهایی باشد که نماینده فرهنگ و علم ایران نیستند، اما به عقیده من این راهی است برای نمایش چیستی ایران از طریق کلیشه. 

به او پاسخ دادم: من هم مطمئن نیستم بتوانیم با این ادبیات (موجودیت صهیونیستی لکه ننگی بر پیشانی خاورمیانه است) به حل مسئله فلسطین و مقابله با اسلام سیاسی و نجات این منطقه از چنگال این نیروی به غایت ارتجاعی کمکی بکنیم. این همان ادبیات اسلام سیاسی جنگ‌طلب و ناسیونال- شووینیسم فارس حاکم بر ایران است که بخش بزرگی از چپ (داخل و خارج کشور) را از طیف‌های مختلف گرد هم آورده است. آنها به رغم اختلافاتی که بر سر هژمونی عنصر شیعیسم دارند توانسته‌اند در یک جبهه واحد «ضدامپریالیستی ضدصهیونیستی» کنار هم بایستند. چون زحمات سرداران رژیم و رویای  وسوسه کننده‌ی دست‌یابی به سواحل مدیترانه به همراه ناسیونالیسم عظمت‌طلب (گاه باستان‌گرا) که دائم خود را در اصطلاح ایران قدرتمند و ترس از «تجزیه»ی آن بروز می‌دهد، همه در کنار هم آن چسبی است که این جبهه را سرپا نگه داشته است. ناسیونالیسم چپ و راست ایرانی به رغم نارضایتی از هژمونی شیعیسم دلش از شوق می‌لرزید وقتی قاسم سلیمانی سواحل مدیترانه را به ایران عزیز وعده می‌کرد و از قدرت بازدارندگی چندلایه‌ای ایران قدرتمند سخن می‌گفت. استالین زمانی در باره‌ی رویکرد متخصصان و کارمندان روس که به بلشویک‌ها خدمت می‌کردند گفته بود: عجیب نیست که کارمندان جدید این قدر از بلشویک‌ها تعریف می‌کنند گویی می‌خواهند بگویند هر چه دلتان می‌خواهد از بلشویسم حرف بزنید هر چه دلتان می‌خواهد تمایلات انترناسیونالیستی خودتان را بلغور کنید ما می‌دانیم شما به همان جایی خواهید رسید که دنیکین نتوانست برسد، شما بلشویک‌ها اندیشه عظمت روسیه را زنده کرده‌اید یا دست کم زنده خواهید کرد.  

برای دوستانم نوشتم: باید خواستار تشکیل یک دولت فلسطینی شد (چیزی که با انجام این عملیات از سوی حماس برای مدت‌ نامعلومی دود شد و هوا رفت) و با استناد به مصوبات سازمان ملل و بسیج افکار عمومی و نظایر آن خواستار تخلیه اراضی اشغالی و توقف شهرک‌سازی‌ها شد. اما وقتی به موجودیت اسرائیل حمله می‌برید و آن را لکه ننگی بر پیشانی خاورمیانه می‌دانید پا را از آستانه عقلانیت استراتژیک و رتوریک سیاسی-رادیکال معقول بسیار فراتر می‌گذارید چون درواقع خواست نابودی مردم و کشور اسرائیل را به میان می‌کشید یعنی مصوبات سازمان ملل و حق حیات یک ملت دیگر را زیر سوال می‌برید. اگر تصور می‌کنید که حماس، ایران و حزب‌الله با این جنگ تجدید حیات سیاسی فلسطین را در نظر داشته‌اند به نظرم در اشتباهید آن‌ها درواقع صورت مسئله‌ی فلسطین و دولت مستقل آن را برای مدت‌ی نامعلوم به محاق بردند.

به کلمه پرشیا و «تمامیت» تاریخی پس پشت آن و یکپارچگی هویتی- سرزمینی- سیاسی-زبانی که این نام معرفی می‌کند نیز معترض شدم. گفتم شما از وقایع الاتفاقیه در ایران عقب هستید چون این تاریخ‌نویسی حذفی و توتالیتر در ایران (دست‌کم بین ملل غیرفارس و تعداد هنوز کمی از روشنفکران فارس) روایتی غیرقابل قبول و دست‌ساز مستشرقین و ناسیونالیسم افراطی (عرب‌ستیز و ترک‌ستیز) قلمداد می‌شود. آن پلکان تمدن علمی، فلسفی، اقتصادی و سیاسی از اعتبار تاریخی و علمی برخوردار نیست و اصولا کلیشه‌ای غیرموجه است حتی اگر برای دمیدن روحیه در «جبهه و محور مقاومت ضدامپریالیستی» مورد نظرتان باشد: خلق یک سوژه‌ی واحد تاریخی-سرزمینی-فرهنگی بدون تضادهای درونی و زدایش آن گذشته‌ی بسیار مرکب مملو از گسست و انقطاع. رژیم حاکم بر ایران از محبوبیتی نزد ملل مختلف ساکن در این جغرافیا برخوردار نیست که منفور هم هست. زمانی که یک رژیم سیاسی تا این اندازه نزد مردمان مختلف زیر حاکمیت خویش منفور است (چون در برابر خواسته‌های دمکراتیک و عادلانه آنان تا سرحد ویرانی و نابودی همه زیرساخت‌ها و ظرفیت‌های کشور «مقاومت» می‌کند) چگونه می‌توان از آن برای «مقاومت ضدامپریالیستی»اش که در عمل خدمت به امپریالیسم است قدردانی کرد.

برای دوستانم از میزان و شدت خشونت سیاسی در ایران پسا۵۷ از تعداد اعدامیان چپ و مجاهد، ترک و ترکمن و فارس و کرد و بلوچ و عرب و میزان سرکوب ملل غیرفارس که با شدت و حدت تمام هنوز هم در جریان است و خاصه تاریخ تراژیک آذربایجان در گذشته و حال نمونه‌هایی آوردم. آن‌ها بی این که به این همه واکنشی نشان بدهند به طعنه از سرنوشت محمد مصدق پرسیدند، از این گفتند که بهار عربی را غربی‌ها به بیراهه بردند شکست‌اش دادند و در سوریه و مصر و تونس هم باز همین قدرت‌های غربی چه ها که نکردند.

پاسخ دادم: عجب همپوشانی جالبی! همین چند وقت پیش بود که دیدم هواداران چپ خط محور مقاومت در داخل و خارج هم به همین سبک و سیاق سرنوشت محمد مصدق را با سرنوشت حاکمیت کنونی مقایسه می‌کنند و هر دو را قهرمانان نبردهای استقلال ایران می‌دانند و شعارهای زنده باد ایران مستقل آزاد و یکپارچه سر می‌دهند. حال این که رژیم کنونی ایران را نمی‌توان با حکومت کوتاه مدت مصدق مثلا لیبرال مسلک مقایسه کرد (که البته در مقابل نیروهای مذهبی عقب‌نشینی کرد و اعطای حق رای به زنان را به رغم مشارکت آنان در جنبش ملی‌سازی صنعت نفت از پیش‌نویس لایحه انتخابات حذف کرد و به جز این به شدت طرفدار تمرکز قدرت در مرکز و مخالف خودمختاری آذربایجان و کردستان در آن مقطع بود).

حاکمیت کنونی نزدیک به پنجاه سال وقت داشته است تا دست‌کم برخی از حقوق فردی و جمعی انسان‌ها را در این جغرافیا به رسمیت شناخته و آن‌ها را متحقق کند (مثلاً نگاه کنید به برخی کشورهای همسایه که  اشکالی از پارلمانتاریسم و آزادی احزاب و لغو اعدام و غیره را پذیرفته و متحقق کرده‌اند. ما از این حداقل‌ها مطلقاً محروم هستیم). این رژیم نزدیک به پنجاه سال وقت داشته تا روابط خود را با دنیای اطراف عادی‌سازی کند اما به جای آن ترجیح داده است تا با امنیتی کردن فضای کشور، سرکوب همه مخالفان، به فلاکت کشاندن زندگی میلیون‌ها انسان، و نابودی همه هویت‌های غیرشیعی و غیرفارسی در همراهی با ایدئولوگ‌ها و فعالان سیاسی چپ ضدامپریالیست (بخش بسیار بزرگی از چپ واقعا موجود) با توسل به مسئله تمامیت ارضی و نه هیچ چیز دیگری، تداوم وضع موجود را توجیه کند. این وضعیت مشابه همان چیزی است که در شوروی و چین شاهد آن بوده و هستیم: دشمنی عمیق با دمکراسی و پلورالیسم. درکی که آنان از دمکراسی (حاکمیت مردم) داشتند و دارند در ایران هم مشاهده می‌شود. منطق حاکم در کشورهای یادشده اجازه دادن به مردم است برای مشارکت در «ساخت سوسیالیسم یا جامعه اسلامی» آن گونه که رهبران حکومتی و حزبی درک می‌کنند اما این دموس یا دموس‌ها (جوامع چندملیتی مورد نظر است) اجازه ابراز نارضایتی جدی و مخالفت سازمان‌دهی شده نداشتند و هنوز هم ندارند. مخالفت سازمان‌یافته در قالب احزاب سیاسی و مطبوعات مستقل همان چیزی است که به کثرت اجتماعی معنا می‌بخشد همان چیزی است که هسته و اصل دمکراسی را برمی‌سازد. مثلا اویغورهای ترک مسلمان در چین اجازه دارند در صورت قبول تاریخ و هویتی که مقامات و ایدئولوگ‌های حزبی برایشان می‌سازند در ساخت «سوسیالیسم چینی» مشارکت کنند در غیر این صورت باید بپذیرند که در اردوگاههای کار اجباری به سر برند و در وضعیتی برده‌وار در پروژه‌های بلندپروازانه‌ی چینی‌ها مشارکت جویند. آن‌ها پس از ۷۶ سال حاکمیت کمونیسم چینی هنوز هم از حق ابراز هویت و از حق سازماندهی زندگی اجتماعی سیاسی فرهنگی مستقل محروم هستند. در شوروی نیز «کمونیست‌های ملی» را کشتند یا سر به نیست کردند. جمهوری‌های مستقل حتی سوسیالیستی را که با سیاست بلشویکی منطبق نبودند از بین بردند. همه‌ی این تخریبات و دست‌اندازی‌ها به نام «مقاومت» در برابر امپریالیسم صورت گرفت. کاش لنین و بلشویسم هرگز وجود نمی‌داشتند، در این صورت شاید قرن بیستم می‌توانست تاریخ بهتری را برای سوسیالیست‌ها رقم بزند. زیرا که بلشویسم سیاست دمکراتیک و پذیرش جنبش‌های اتونوم را در داخل و خارج حزب در داخل و خارج شوروی از ریشه خشکانید و همه چیز و همه کس را به تابعی از منافع رهبری، حزب و آن موجودیت انتزاعی «پرولتاریا» فروکاست.

باز هم سکوت و نادیده انگاری آنچه من در بالا نوشتم. یکی از آن‌ها نوشت: این یک چرخش تأسف‌بار تاریخ است که تنها مردمی که در برابر آپارتاید صهیونیستی، پاکسازی قومی و اکنون نسل‌کشی ایستاده‌اند، رژیم‌های بنیادگرا هستند. آیا اگر فقط ایالات متحده و ناتو دنیا را کنترل می‌کردند، در دنیای بهتری زندگی می‌کردیم؟… من قطعاً از سرکوب داخلی ملاها یا پوتین چشم‌پوشی نمی‌کنم. اما خوشحالم که آنها به عنوان خاری در ماتحت طبقه حاکم شرکت‌های بزرگ-نظامی-نظارتی و محبوس کننده در ایالات متحده وجود دارند.

من نوشتم: تصویر رسا و صریحی از وضعیت رژیم ایران و جبهه ضدامپریالیستی آن به دست دادید. رژیم سیاسی- اقتصادی- فرهنگی حاکم بر ایران زیر ماتحت قدرت‌های غربی جای گرفته و از آن جا به بیان شما «خارپراکنی» می‌کند و جز خار شدن در ماتحت آنان واقعا چه کار دیگری از دستش برمی‌آید؟ این گفتمان و سیاست همراهش کمترین دستاوردی در زمینه‌ی اقتصادی، فرهنگی، علمی، سیاسی و اکولوژیکی نداشته است. تنها دستاورد آن فلاکت و ورشکستگی همه جانبه‌ای است که در ایران مشاهده می‌شود و علت این وضعیت فقط خرابکاری غرب نیست. علت اصلی این وضعیت ساختار غیردمکراتیک و استبدادی رژیم حاکم بر ایران است. این رژیم عالم را به‌باد غارت و چپاول گرفته و آن همه ثروت‌های مادی و معنوی موجود در کشور را نابود کرده است، و حال آن که به‌خیر و صلاح خودش و ساکنان آن کشور می‌بود که با مصرف درست این ‌ثروت‌های مادی و معنوی کشور را ثروتمندتر کند شاید آن وقت بهتر می‌توانست به حل مسئله فلسطین کمک کند. این رژیم زندگی میلیون‌ها انسان را در کشور به باد فنا داده است و این چیزی است که تعداد زیادی از شما مارکسی‌ها و سوسیالیست‌های ضدامپریالیست یک‌چشمی غربی همچون بسیارهمتایان ایرانی‌تان به آن توجهی نمی‌کنید. همین که ایران خاری در ماتحت قدرت‌های غربی باشد برایتان کفایت می‌کند. اگر این رژیم خاری در ماتحت غرب باشد نیزه‌ای است فرورفته در گلوی مردمان ساکن این جغرافیا. ایران می‌توانست مطابق با آرزو و بغض فروخورده‌ی بسیاری از ناسیونالیست‌های چپ و راست به قدرت بزرگی در منطقه تبدیل شود، شأن و نفوذ قابل ملاحظه‌ای در منطقه کسب کند، چنانچه از سیاست‌های سکتاریستی و همه‌طرف ستیزی (این رژیم رسما با همه‌ی کشورهای اطراف خود سر ستیز دارد نمونه‌هایی از ستیزه‌جویی آشکار آن با جمهوری آذربایجان، عربستان، ترکیه و کشورهای دیگر را بیان کردم) دست برمی‌داشت. چنانچه رویه‌های ضداسرائیلی- ضدآمریکایی خود را کنار می‌نهاد و با تکیه به وفاق در جامعه‌ی خودی و بهبود وضعیت زیست مردمان زیر حاکمیت خود پیش می‌رفت به «عظمت» مورد نظر شاید دست می‌یافت. اما حالا بیش از هر وقت دیگری ضعیف و محکوم به قبول شروط دولت‌های بزرگ و رقبای خود در منطقه گشته است و معلوم نیست چه آینده‌ای پیش رویش باشد.

بلافاصله تذکرات پدرسالارانه‌ی ضدامپریالیستی-ضدغربی آغاز شد: فکر می‌کنی یک رژیم چنج متکی به آمریکا می‌تواند به مردم ایران امکان تعیین سرنوشت بدهد؟ در اشتباهی اگر به چنین چیزی باور داری. در نهایت شاید چیزی سکولار مثل شاه سر کار بیاورند که برای طبقه متوسط و زنان طبقه فوقانی خوب باشد درست مثل رژیم قبلی. شاید مخالفان این رژیم هم آن را موفقیت و پیروزی قلمداد کنند … بدون تغییرات انقلابی در غرب اشکال دیگری از دیکتاتوری خشن بر کشورهایی مثل ایران تحمیل خواهد شد.

این که رژیم‌هایی سیاسی در اطراف ایران هستند که مخالفان خود را اعدام نمی‌کنند که اصول پارلمانتاریسم را تا حدود زیادی قبول کرده و اجرا می‌کنند، جامعه‌ی مدنی را این‌چنین خفه نکرده‌اند و احزاب سیاسی را از بیخ و بن برنکنده‌اند به نظر این دوستان کف روی آب است. چون همه چیز در «دمکراسی بورژوایی» دروغ است، نیرنگ است و فریب.

توصیه‌ی یکی از دوستان به طور صریح چیزی بود با این مضمون: ادامه‌ی این وضعیت در منطقه‌ی شما می‌تواند به رشد جنبش انقلابی و سوسیالیسم در غرب یاری برساند که در نهایت به کمک شما بیاید.

نوشتم: نهایت منطقی بحث شما این است که عملیات ویرانگر و خرابکارانه‌ی ایران در منطقه (به رغم کشتار مخالفان و سرکوب درونی و فقروفلاکت تحمیل شده به توده‌های مردم و غارت و چپاول ثروت‌های طبیعی و غیرطبیعی) از منظر استراتژی انقلابی چپ کمونیستی غرب مثبت ارزیابی می‌شود و بدین معنا رژیم سیاسی حاکم بر ایران به منزله‌ی پشت‌جبهه‌ یا شاید هم پیشقراول انقلاب کمونیستی در غرب عمل می‌کند. نوشتم توهمی به غرب ندارم اما ارجاع دائمی به غرب به عنوان علت اصلی وضعیت این کشور فرافکنی و خاک در چشم مردم پاشیدن است. مسئله‌ی اصلی داخل است نه خارج. مطمئن هستم اکثریت قریب به اتفاق مردمی که در کشور موسوم به ایران زندگی می‌کنند و خاصه ملل غیرفارس از سقوط این رژیم خوشحال خواهند شد اگرچه عواقب این سقوط برای اکثریت مردم قابل پیش‌بینی نباشد و حتی ندانند که چه چیزی در فردای پساسقوط انتظارشان را می‌کشد اما حتی همین سیاست سلبی و منفی را نیز رژیم به مردمان ساکن کشور تحمیل کرده است. درضمن گمان نمی‌کنم سلطنت‌پرست‌ها برای رسیدن به حاکمیت و پهن کردن بساط دیگری از غارت و چپاول طبقاتی و کشتار و سرکوب مردمان غیرفارس شانس زیادی داشته باشند. اگر هم به قدرت برسند با مقاومت گسترده‌ای در سراسر مناطق غیرفارس (و تاحدی مناطق فارس) روبرو خواهند شد.

اجازه دهید یک نکته آخر را هم اضافه کنم. در ایران، اکثریت مردم در واقع از سناریویی که شما توصیف کردید – یک جهان تک قطبی به رهبری آمریکا و اروپا – استقبال می‌کنند، هرچند بر همگان عیان است که یک جهان واقعاً تک قطبی به دلیل تضادهای قدرتمند در سطح بین‌الملل ناممکن است. یک چیز را باید در باره مردم ساکن ایران درک کنید اکثریت ساکنان جغرافیای موسوم به ایران خواهان برقراری ارتباط سیاسی و دیپلماتیک با جهان بیرون از جمله آمریکا و اسرائیل هستند. روابط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی با غرب از سر گرفته شود و ارزش‌هایی همچون سازوکارهای دمکراتیک (باشد همان که شما می‌گوئید شبه دمکراتیک و دروغین)، آزادی‌ در زمینه مطبوعات و احزاب و فعالیت سیاسی آزاد رواج یابد مردم در همه جا بتوانند خود را سازمان بدهند و مطالبات خود را با زبان‌های ملی-منطقه‌ای خویش بیان کنند مستقل از رژیم و نهادهای موازی که مرتب می‌سازنند.

سخن پایانی دو دوست درگیر بحث این بود که دمکراسی بورژوایی دیگرهیچ نیرویی ندارد و اگر ایران مقاومت کند آن وقت مردم در آمریکا و مناطق دیگر هم امید پیدا می‌کنند و بدیل سوسیالیستی تقویت می‌شود. دوستان من دائم از انقلاب سوسیالیستی در غرب و نیاز آن به تضعیف امپریالیسم در شرق و خاورمیانه می‌گفتند و این که عملیات حماس و درگیری ایران با اسرائیل وجهی از این مقاومت استراتژیک است. از گذشته حماس گفتم، از این که هدف و نیت حماس استقرار یک «امارت اسلامی» بود همچون حاکمیت ایران که گسترش امپراتوری اسلامی (شیعی-فارسی) را در نظر داشت. هدف واقعی هیچیک استقرار یک دولت فلسطینی در چارچوب توازن قوا و امکانات موجود نبوده و نیست. بی‌فایده! گوش شنوایی در این دو دوست نادیده نیافتم. از خطرات اسلام سیاسی گفتم که با شعار جهاد علیه کفار و دشمنان اسلام قرار است به برقراری نظم سوسیالیستی مورد نظر این دوستان کمک رساند. اضافه کردم که این ائتلاف ناخوشایند کنفرانس باکو در آپریل ۱۹۲۰ را به یاد من می‌آ‌ورد.

کنفرانس باکو و سیاست ضدامپریالیستی 

گریگوری زینوویف روسی، بلشویک برجسته و رئیس کمینترن هر قدر هم که متناقض به نظر برسد «سخنران اصلی» بود در «کنفرانس ملل شرق»، کنفرانسی که در باکو به تاریخ اول تا هشتم سپتامبر ۱۹۲۰ برگزار شد یعنی دقیقا پنج ماه پس از آن که جمهوری سکولار-دمکراتیک آذربایجان (آن اولین جمهوری در میان کشورهای اسلامی و آن اولین جمهوری سکولار دمکراتیک در جهان اسلامی که به زنان حق رای اعطا کرد) به دست بلشویک‌ها از قدرت ساقط شد. وی در پایان نطق مفصلی که در این کنفرانس ایراد کرد فریاد کشید: جنگ مقدس (جهاد) علیه امپریالیسم. مسلمانان حاضر در جلسه فریاد کشیدند مرگ بر کفار. سخنرانی زینوویف نمادی از استراتژی بلشویک‌ها برای گسترش و «صدور انقلاب» و البته بیش از هر چیز ساخت کمربند امنیتی حول «کشور شوراها» بود تا از تعرض کشورهای غربی به رژیم بلشویکی جلوگیری به عمل آید. این کنفرانس یا کنگره نشانه‌ای بود از تغییر سیاست بلشویکی که تا آن وقت چشم به طبقات کارگر و احزاب سوسیالیست اروپا دوخته بود و حالا به دلیل ناکامی در آن میدان، به جنبش‌های آزادی‌بخش ملی در مناطق استعمارزده‌ی شرق روی آورده بود از جمله مسلمانان و ترک‌های امپراتوری قدیم روسیه. زینوویف از توده‌های مسلمان شرق خواست تا علیه قدرت‌های امپریالیستی قیام کنند و به این مبارزه هم خصلت ضداستعماری و هم خصلت ضد سرمایه‌داری بدهند. آن‌ها به این پرسش که در ترکستان غربی (آسیای میانه) در آذربایجان یا خاورمیانه و یا حتی خود روسیه، سرمایه‌داری و نهادهای غربی ملازم با آن واقعا تا چه اندازه یافت می‌شد بی‌اهمیت بودند (دقیقا علیه چه چیزی اعلان جنگ داده می‌شد؟). زینوویف در نطق آتشین خود در کنفرانس باکو، سیاست بین‌الملل کمونیستی (کمینترن) را در مقابل بین‌الملل سوسیالیستی قدیمی قرار داد و آینده کمونیستی را به شکلی بسیار رمانتیک بدین گونه ترسیم کرد: دهقانان کل شرق، تحت رهبری خردمندانه کارگران سازمان‌یافته در غرب (روسیه)، اکنون می‌توانند در صدها میلیون نفر خود قیام کنند تا یک انقلاب دهقانی واقعی و کامل را انجام دهند. آنها قادر خواهند بود خاک را پاکسازی کنند تا هیچ مالک بزرگی باقی نماند، هیچ بردگی بدهی، هیچ مالیات، عوارض یا هیچ نوع دیگری از ابزارهای مورد استفاده ثروتمندان باقی نماند و زمین به دست توده‌های کارگر-دهقان بیفتد. زینوویف اعلام کرد که کمینترن تعیین کرده است (مقرر داشته است یا تصمیم گرفته است) که لازم نیست ملت‌های شرق قبل از شروع انقلاب سوسیالیستی «از وضعیت سرمایه‌داری عبور کرده باشنند.»

این همان موضع معروف بلشویکی (لنینی) است که در بحث‌های تئودور شانین نیز شرح داده شده است. ابتدا ثابت کردند که روسیه‌ی دهقانی لازم نیست از وضعیت سرمایه‌دارانه به معنای اخص کلمه عبور کرده باشد تا بتواند سوسیالیسم را در روسیه بنا کند و حالا «تعیین» می‌کنند که لازم نیست ملت‌های شرق قبل از شروع انقلاب سوسیالیستی از وضعیت سرمایه‌دارانه عبور کرده باشند. در ابتدا قرار بود طبقات کارگری و انقلابات سوسیالیستی غرب (خاصه اسپارتاکیست‌ها در آلمان) به کمک پرولتاریای روسیه بیایند. با قطع امید از این حمایت و کمک قرار شد سوسیالیسم را خود روس‌ها بسازند و از ملل شرق و مسلمان داخل امپراتوری جدید به‌عنوان کمربند حمایتی-امنیتی و تامین‌کننده‌ی مواد خام کمک بگیرند. محمدامین رسولزاده (یکی از موسسان جمهوری سکولار-دمکراتیک آذربایجان و رئیس دولت وقت بین سال‌های  ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰) در کتاب خود جملاتی را یاد می‌کند از نریمان نریمانف (بلشویک ترک آذربایجانی) که حالا پس از سرنگون کردن دولت رسولزاده، سیاست برادر بزرگتر را در جمهوری سوسیالیستی آذربایجان روسیه (شوروی) پیاده می‌کند. نریمانوف به وقت بدرقه‌ی کشتی‌های حامل نفت از باکو به مقصد آستراخان می‌گوید: «در تاریخ سابقه نداشته است که نفت این چنین بی حساب و کتاب به روسیه برود.»

این جملات تاییدی است بر این جمله‌ی معروف انگلیسی: وضعیت باید چنان رادیکال تغییر کند که همه چیز همان‌طور که بود باقی بماند. همه چیز به همان نحو رادیکالی که زینوویف فراخوان داده بود تغییر کرد: زمین‌ها تقسیم شدند بورژوازی و فئودال‌ها هر دو برافتادند هیچ مالک بزرگی باقی نماند. اما وضعیت از نو به روال سابق برگشت: انباشت مرکزیت آهنین در مسکو، سلسله‌مراتب طبقاتی-ملی، وابستگی همه جانبه‌ی ملل «شرق» به روسیه، نام‌گذاری این ملل و ابداع هویت و زبان‌های مختلف برای آنان، تقسیم کار مبتنی بر وابستگی این ملل به روسیه، و ترس و لرز دائمی از تعقیب پلیس و خطر زندان تبعید گولاگ اعدام و نظایر آن.

برگردیم به بحث بالا، در اثر تغییر شرایط جهانی بلشویک‌ها جانشینی یافتند برای پرولتاریای غربی و تکنولوژی و لیبرالیسم و سکولاریسم و اتحادیه‌ها و جنبش‌ها و مطبوعات نسبتا آزاد غرب. این جانشین طبقه کارگر روسیه (بلشویسم) بود که قرار بود ملل شرق را دور خود گرد آورد. حالا این سوژه‌ی انقلاب به ملل شرق می‌گوید چه سرنوشتی برایشان تعیین شده است. سخنان زینوویف در بالا در اساس چیزی نیست مگر انکار حق تعیین سرنوشت ملل مستعمره داخل امپراتوری قدیمی روسیه که اینک یک به یک به درون امپراتوری انقلابی روسیه شوروی جدید کشیده می‌شوند. سرنوشت این ملل پیشاپیش به دو شکل تعیین شد. از یکسو به آنان راه نجات دیکته ‌شد، بحث‌ها و بدیل‌های روشنفکران آنان (از جمله گروهی که «کمونیست‌های ملی» نام گرفته بودند و دیرتر از بیخ و بن ریشه‌کن و سر به نیست شدند) با عنوان «پان اسلامیسم»، «پان ترکیسم» و «ناسیونالیسم بورژایی»، عقب‌مانده و غیرمترقی قلمداد شده و مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفت. دمکراسی بورژوایی پیف پیف! پارلمانتاریسم و سکولاریسم و آزادی تشکیل احزاب سیاسی و درگیر شدن با طبقه‌ی حاکم خودی و غیرخودی به روش‌هایی دمکراتیک ایده‌آلیسم است. در عصر انحطاط سرمایه‌داری و مرحله‌ی امپریالیسم مگر ممکن است از دمکراسی که حتما بورژوایی است سخن به میان آورد؟ از سوی دیگر حق تعیین سرنوشت فقط مختص کارگران پیشروی مبارز بلشویک درون این ملل قلمداد شد و به این ترتیب به نحوی پیشینی سرنوشت این ملل با فرمول «ساخت سوسیالیسم روسی» و «آزادی» مشارکت در ساخت آن گره خورد و تعیین ‌شد. نیازی به مبارزه برای برقراری ساختارهای سکولار بومی نیست نیازی نیست که چپ‌ها یا دمکرات‌های این ملل موضوع سکولاریسم و پارلمانتاریسم و پلورالیسم و غیره را در جوامع خود با مبارزات خاص و پیچیده‌ی مختص جوامع و ملل خود نهادینه کنند. به دستور رهبری چنان جهش بلندی در تاریخ انجام شده است که این پدیده‌ها در مقابل عظمت وظیفه‌ای که بلشویک‌ها پیش روی همگان گذاشته‌اند منسوخ و مضحک می‌نمایند. در نتیجه‌ی این سیاست کارکرد احزاب کمونیست شرق (و حتی غرب) به مدافعه از کشور شوروی تقلیل یافت و سیاست خارجی چپ جهان سومی تبدیل شد به حمایت از منافع روسیه. در این راستا ضدیت با غرب و به تدریج ضدیت با اسرائیل به مسائل اصلی تبدیل شدند. پس از آن به چالش گرفتن هژمونی و اتوریته دینی (اسلامی-شیعی) در کشورهایی همچون ایران هرگز از سوی نیروهای روشنفکری طرفدار شوروی جدی گرفته نشد. به همین ترتیب دیگر نیازی نبود در جامعه خودی سکولاریسم را نهادینه کنند نیازی نبود دمکراسی چندملیتی در این جوامع بحث شود و به نتیجه برسد. این همه قرار بود پس از استقرار سوسیالیسم با کپی‌بردازی از مدل شوروی (آن اهرم بیرونی) حل شود. اکنون شما هم همانند زینوویف به ما راه نشان می‌دهید و سرنوشت ما را به سرنوشت انقلاب سوسیالیستی در غرب گره می‌زنید که دیگر شعاری حتی رمانتیک هم نیست بلکه بیشتر مایه تفریح و خنده است. هربرت مارکوزه هم زمانی تصور می‌کرد به دلیل این که پرولتاریای غربی در جامعه‌ی بورژوایی استحاله یافته است کارگران مهاجر را به سبب جایگاهشان می‌توان به عنوان نیرویی ترانسفورماتیو یا مخالف غرب و  سرمایه‌داری قلمداد کرد. باز تحلیل مارکوزه بُعد درونی و مکانیسم‌های خاص جوامع غربی را در نظر داشت که آن هم درست از کار درنیامد. اما تحلیل بی‌ربط و بی‌بنیاد شما از وضعیت جهانی و اتکا بر نیروهای مخالف آزادی زنان، موافق استثمار بی‌پایان و بی‌حد و حساب کارگران، و غارت وحشیانه و سرکوب ملل غیرفارس نه نشانه‌ی ساده‌انگاری که نشانه‌ی اضمحلال دستگاه فکری ضدامپریالیست‍‌هایی نظیر شما است که رفیق دیکتاتورها و جلادان و ظالمان می‌شوید و به وضعیت سیاسی جوامعی همچون ایران بی‌اعتنا هستید و هنوز هم باور دارید که مرکزی یا ارشدیتی از بیرون باید راه و چاه را به «برادران کوچکتر» نشان بدهد.


پانوشته‌ها

 ۱- نخست‌وزیر لبنان: نه تهران و نه واشنگتن حق دخالت در تصمیمات ما را ندارند | میدل ایست نیوز

تصمیم درباره لبنان در بیروت گرفته می‌شود، نه هیچ جای دیگر!

نخست‌وزیر در پاسخ به این سوال که آیا اینکه گفتید تصمیم صلح و جنگ را پس گرفته اید عملاً به معنای خارج کردن لبنان از محوری است که دهه‌ها در آن قرار داشت.، خاطر نشان کرد: بله، این را می‌دانم. برخی عبارت‌های توهم‌آمیزی مانند اینکه تهران بر چهار پایتخت عربی تسلط دارد، استفاده می کردند. من معتقدم آن دوران به سر آمده است. تصمیم امروز لبنان در بیروت و در شورای وزیران گرفته می‌شود، نه در هیچ جای دیگری. هیچ چیزی نه از طرف تهران و نه از طرف واشنگتن بر ما تحمیل نمی‌شود.

۲- کانالی به طول هزار و ۵۰۰ کیلومتر و عرض هزار کیلومتر تا سواحل مدیترانه ایجاد کرده‌ام که در درون این کانال، شش لشکر اعتقادی و مردمی به سر می‌برند و هر دشمنی که بخواهد با انقلاب اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بجنگد، باید از این شش ارتش عبور کند. یک ارتش در لبنان به نام «حزب‌الله»، دو ارتش در فلسطین اشغالی به نام‌های «حماس» و «جهاد اسلامی»، یک ارتش در عراق به نام «حشدالشعبی»، یک ارتش در یمن به نام «انصارالله» و یک ارتش در سوریه که همین‌ها موجب بازدارندگی برای کشور عزیز ایران شده است.

 روایت سردار سلیمانی از شش ارتش جمهوری اسلامی در خارج از ایران | پایگاه خبری تحلیلی انصاف نیوز


دنباله مطلب

انحلال بانک آینده و ماجرای یک فساد ساختاری

ماجرای یک فساد ساختاری

بیش از ۹۰ درصد تسهیلات بانک آینده به وابستگان خود و پروژه‌هایی مثل ایران‌مال و مشهد‌مال اختصاص یافته بود. وام‌ها هرگز بازپرداخت نشد. مثل یک قمارخانه‌ی مافیایی، بانک آینده نرخ سودِ سپرده‌ی بالاتری از نرخ رایج را به طور غیرقانوی اعلام می‌کرد تا با جذب سپرده‌های جدید، سود سپرده‌های قبلی را بپردازد.

lock-1 نوشته عبدی کلانتری
پیر بوردیو، ادوارد سعید، و شرق‌شناسیِ وارونه: ایران زیر عدسیِ چپ و راستِ غرب

بوردیو، سعید و شرق‌شناسیِ وارونه: ایران زیر عدسیِ چپ و راستِ غرب

بسیاری از روشنفکران و استادان دانشگاهی در غرب اصرار دارند که هر نقدِ تند از رژیمِ اسلامی خطرِ بازی‌خوردن به دستِ امپریالیسم را در پی دارد. ادوارد سعید را پیش می‌کشند و هر بار که کسی علیه بازداشت، حجابِ اجباری، شکنجه یا اعدام صدا بلند می‌کند، زیرِ لب «شرق‌شناسی» زمزمه می‌کنند.

lock-1 نوشته سیاوش شهابی
گذار از تونل: زندگی و اقتصاد در تهران

گذار از تونل: زندگی و اقتصاد در تهران

در تهران، قیمت‌ها مثل سایه‌های روی دیوار در حرکت هستند، ناپایدار، زنده، هر ساعت شکل عوض می‌کنند. شهر نفس می‌کشد اما به جلو نمی‌رود؛ دور خودش می‌چرخد و زبان بقا را زمزمه می‌کند: اجاره، نرخ ارز، نان، دارو، و امید به نوری در انتهای تونل.

نوشته عبدی کلانتری
از جمله تصاویر نمادین مبارزه قهرمانانه جوانان در دوران قیام ژینا

صعودِ زندگی: روایت ایرانِ پس از ژینا

بیم‌هایی جدی در افق است. رژیم جمهوری اسلامی زخم‌خورده اما خطرناک است. همین جنگ کوتاه با اسرائیل نشان داد که کشور تا چه حد آسیب‌پذیر و مردم چه اندازه بی‌پناه‌اند. پرسش سختی پیش روی جامعه قرار دارد: چگونه می‌توان استبداد داخلی را به پایان برد بی‌آن‌که طعمهٔ جنگ خارجی یا هرج‌ومرج داخلی شد؟

lock-1 نوشته سیاوش شهابی