تاسیان و جنگ حافظه

چه کسی حق دارد گذشته را روایت کند؟ این پرسشی است که امروز، بیش از هر زمان دیگر، در ایران ما مطرح است. گذشته نه تنها در کتاب‌های درسی یا آرشیوهای رسمی که در سریال‌های تلویزیونی، روزنامه‌ها و رسانه‌های اپوزیسیون نیز بازسازی می‌شود؛ و همین گذشته است که می‌تواند مسیر آینده را تعیین کند.

تاسیان و جنگ حافظه
مقاومت در حافظه نیز شکل می‌گیرد.

سیاوش شهابی

۸ شهریور ۱۴۰۴

چه کسی حق دارد گذشته را روایت کند؟ این پرسشی است که امروز، بیش از هر زمان دیگر، در ایران ما مطرح است.گذشته نه تنها در کتاب‌های درسی یا آرشیوهای رسمی که در سریال‌های تلویزیونی، روزنامه‌ها و رسانه‌های اپوزیسیون نیز بازسازی می‌شود؛ و همین گذشته است که می‌تواند مسیر آینده را تعیین کند.

سریال تاسیان، تازه‌ترین نمونه از این میدان جنگ حافظه است. در ظاهر، داستانی عاشقانه و پرکشش روایت می‌کند؛ اما در بطن خود روایتی امنیتی و حساب‌شده از تاریخ معاصر ارائه می‌دهد: چپ‌ها و نیروهای انقلابی به‌مثابه عناصری فرصت‌طلب و ویرانگر، و ساواک و سرمایه‌داران به‌عنوان نیروهایی نگران آینده‌ی ایران. این وارونه‌نمایی تنها یک بازی فرهنگی نیست؛ نشانه‌ای است از پروژه‌ای بزرگ‌تر برای پاک‌کردن حافظه‌ی مقاومت اجتماعی و تهی‌کردن مفهوم انقلاب از هرگونه مشروعیت.

چرا امروز؟ قیام ژینا و «زن، زندگی، آزادی» بار دیگر امکان انقلاب اجتماعی را در زبان و ذهن نسل جدید زنده کرده است. در حالیکه رژیم در قدرت است، اما مجبور شده به برخی مناسبات اجتماعی مانند بی حجابی زنان تن بدهد که طی ۴ دهه قدرت، تمامی آن‌ها را به خشن‌ترین شکل سرکوب کرده بود. اکنون همان جامعه و نسل جدید آماده تقابل‌های رادیکال‌تر است.طبقه‌ی حاکم، از اصلاح‌طلب تا اصول‌گرا، از سرمایه‌دار دولتی تا خصوصی، این خطر را جدی گرفته و برای مهارش دست به دامن ابزارهای گوناگون شده است: از سرکوب مستقیم خیابانی گرفته تا بازنویسی تاریخ در قالب‌های جذاب فرهنگی.

این مقاله می‌کوشد نشان دهد که چگونه پروژه‌هایی مثل تاسیان، در پیوند با سیاست‌های سرکوب گذشته و حال، و حتی با حمایت‌های خارجی، به حذف سیستماتیک چپ از حافظه و آینده‌ی سیاسی ایران خدمت کرده‌اند. در این میان، فهم دقیق سرنوشت نیروهای عدالت‌خواه، نه فقط یادآوری گذشته، بلکه دفاع از امکان آینده‌ای آزادتر و برابرتر است.

میراث ساواک – سرکوب سیستماتیک و انتقال به جمهوری اسلامی

برای نسل جوان امروز شاید«ساواک» تنها نامی مبهم باشد؛ سازمانی که در کتاب‌های درسی جمهوری اسلامی به‌عنوان هیولای سرکوب معرفی شد و در سریال‌های تازه، همچون تاسیان، در هیئت مردانی وطن‌دوست و اخلاق‌مدار بازنمایی می‌شود. اما واقعیت ساواک بسیار روشن‌تر و خونین‌تر از این تصویرهای دستکاری‌شده است.

ساواک، سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی، از نیمه دهه‌ی ۱۳۳۰ تا انقلاب ۵۷ ستون اصلی قدرت شاه بود. وظیفه‌ی آن مهار سیاسی جامعه و نابودکردن هر صدای مخالف بود؛ چه دانشجویانی که جزوه‌های انقلابی پخش می‌کردند، چه کارگرانی که برای دستمزد بیشتر اعتصاب می‌کردند، چه نویسندگانی که شعر یا ترانه‌ای اعتراضی می‌خواندند. بازداشت، شکنجه، اعترافات اجباری و اعدام بخشی از کارنامه‌ی این نهاد بود. بیژن جزنی و یارانش در تپه‌های اوین، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در دادگاه‌های نمایشی، زهرا آقانبی قلهکی و بسیاری دیگر از چریک‌های فدایی و مجاهدین، همگی قربانیان همین ماشین سرکوب بودند.

اما سرنوشت ساواک با انقلاب ۵۷ پایان نیافت. بخش‌هایی از دستگاه امنیتی پهلوی، به‌ویژه اداره‌ی هشتم ساواک که مأمور رصد نیروهای کمونیست و فلسطینی بود، به‌سرعت به خدمت جمهوری اسلامی درآمد. شهادت منوچهر هاشمی، یکی از مدیران این اداره، در پروژه‌ی تاریخ شفاهی هاروارد نشان می‌دهد که تا ۹۰ درصد کارکنان این بخش جذب سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی تازه‌تأسیس شدند. مأموریت آنان تغییری نکرد: مبارزه با کمونیست‌ها و جلوگیری از افتادن ایران به دست نیروهای چپ.

💡
~~ سلطنت و ولایت، با همه‌ی اختلافات ظاهری، در دشمنی با عدالت‌خواهان و سازمان‌های رادیکال هم‌پیمان بودند. اگر ساواک در دهه‌ی پنجاه بازوی شکنجه و سرکوب بود، وزارت اطلاعات و سپاه در دهه‌ی شصت همان نقش را ادامه دادند. به همین دلیل است که امروز وقتی در یک سریال جمهوری اسلامی، مأمور ساواک به‌شکل قهرمان تصویر می‌شود، ما با یک تصادف هنری مواجه نیستیم، بلکه با بازتولید همان هم‌سرشتی تاریخی روبه‌رو هستیم.

این پیوستگی تاریخی، نکته‌ای کلیدی است. سلطنت و ولایت، با همه‌ی اختلافات ظاهری، در دشمنی با عدالت‌خواهان و سازمان‌های رادیکال هم‌پیمان بودند. اگر ساواک در دهه‌ی پنجاه بازوی شکنجه و سرکوب بود، وزارت اطلاعات و سپاه در دهه‌ی شصت همان نقش را ادامه دادند. به همین دلیل است که امروز وقتی در یک سریال جمهوری اسلامی، مأمور ساواک به‌شکل قهرمان تصویر می‌شود، ما با یک تصادف هنری مواجه نیستیم، بلکه با بازتولید همان هم‌سرشتی تاریخی روبه‌رو هستیم.

سفیدشویی رسانه‌ای – پروژه «تاسیان»

وقتی تاریخ به میدان جنگ بدل می‌شود، هنر و رسانه سلاح‌های اصلی‌اند. جمهوری اسلامی سال‌هاست که با سریال‌ها، فیلم‌ها و مستندهای تلویزیونی می‌کوشد تصویری دلخواه از گذشته ارائه دهد؛ تصویری که بیشتر به نیازهای سیاسی امروز پاسخ می‌دهد تا به واقعیت تاریخی.تاسیان یکی از آشکارترین نمونه‌های این سیاست است.

این سریال در ظاهر یک درام عاشقانه است، اما پشت قصه‌ی پر زرق‌وبرقش روایتی حساب‌شده از تاریخ معاصر ایران پنهان شده است. در تاسیان، ساواک دیگر آن دستگاه مخوف شکنجه‌گر نیست، بلکه مجموعه‌ای است از مأمورانی وطن‌دوست، قانون‌مدار و دغدغه‌مند که میان وظیفه‌ی سازمانی و وجدان فردی در کشاکش‌اند. در مقابل، دانشجویان و فعالان چپ به‌عنوان نیروهایی نابالغ، فرصت‌طلب و حتی مزدور بیگانه تصویر می‌شوند؛ کسانی که با هیجان‌زدگی و بی‌مسئولیتی کشور را به سمت آشوب و ویرانی سوق می‌دهند.

اما هدف صرفاً زیباسازی گذشته نیست. چنین روایت‌هایی کارکردی سیاسی در زمان حال دارند: جداکردن نسل جدید از میراث عدالت‌خواهانه‌ی انقلاب ۵۷، بی‌اعتبارکردن چپ به‌عنوان نیرویی اجتماعی و فکری، و بازکردن راه برای ائتلاف پنهان میان بخشی از اپوزیسیون راست‌گرا و حکومت امروز. به این ترتیب، حافظه‌ی تاریخی نه فقط تحریف، بلکه به‌طور سیستماتیک علیه امکان آینده‌ای متفاوت به کار گرفته می‌شود.

قیام ژینا و بازگشت ترس از انقلاب

قیام ژینا – با شعار«زن، زندگی، آزادی» – لحظه‌ای تعیین‌کننده در تاریخ معاصر ایران بود. برای نخستین بار پس از دهه‌ها، ایده‌ی انقلاب نه به‌عنوان خاطره‌ای دور، بلکه به‌عنوان امکانی واقعی در زبان و زندگی نسل جدید بازگشت. میلیون‌ها زن، جوان، دانشجو و کارگر در خیابان‌ها فریاد زدند که وضع موجود تحمل‌پذیر نیست و باید تغییر کند. همین بازگشت انقلاب بود که زنگ خطر را برای طبقه‌ی حاکم به صدا درآورد.

💡
~~ در کنار سرکوب عریان – از شلیک مستقیم به معترضان تا اعدام‌های سیاسی – پروژه‌ای فرهنگی نیز به راه افتاد: روایت‌هایی که انقلاب را«فتنه»، «ویرانی» یا «خطای تاریخی» نشان دهند. تاسیان دقیقاً در همین چارچوب معنا پیدا می‌کند.

حاکمان به‌خوبی فهمیدند که اگر ایده‌ی انقلاب بار دیگر مشروعیت اجتماعی پیدا کند، مهار جامعه به‌سادگی ممکن نخواهد بود. بنابراین، در کنار سرکوب عریان – از شلیک مستقیم به معترضان تا اعدام‌های سیاسی – پروژه‌ای فرهنگی نیز به راه افتاد: روایت‌هایی که انقلاب را«فتنه»، «ویرانی» یا «خطای تاریخی» نشان دهند. تاسیان دقیقاً در همین چارچوب معنا پیدا می‌کند.

در تیتراژ آغازین این سریال، ماهی سیاه کوچولو – نماد نسل انقلابی دهه‌ی پنجاه – در مسیری دایره‌وار فرو می‌رود و در آتش می‌سوزد؛ استعاره‌ای آشکار از این‌که انقلاب ۵۷ چیزی جز تاریکی و نابودی به بار نیاورد. این تصویر نه یک برداشت هنری، بلکه پاسخی مستقیم به قیام ژینا است: هشداری به نسل امروز که هر تلاشی برای انقلاب دوباره نیز جز ویرانی نصیب‌اش نخواهد شد.

به همین دلیل است که طبقه‌ی حاکم، از بورژوازی دولتی گرفته تا سرمایه‌داران خصوصی، و از اصول‌گرایان تا اصلاح‌طلبان، همگی در یک نقطه به توافق رسیده‌اند: باید از هر راه ممکن، ایده‌ی انقلاب را بی‌اعتبار کرد. و چه ابزاری بهتر از تاریخ تحریف‌شده؟ در این میدان، ساواک تطهیر می‌شود، سرمایه‌داران خیالی«خادم ملت»معرفی می‌شوند، و چپ‌ها به عاملان تباهی بدل می‌گردند.

این بازگشت ترس از انقلاب است که ما را ناچار می‌سازد به حافظه‌ی تاریخی رجوع کنیم و نشان دهیم که حقیقت ماجرا چیزی دیگر بوده است.

همگرایی پنهان: ولایت، سلطنت و اپوزیسیون راست

اگر به سطح رسانه‌ای ماجرا نگاه کنیم، شاید عجیب به نظر برسد: روزنامه‌ای اصلاح‌طلب در داخل ایران تیتر می‌زند«چپ هرگز نفهمید»؛ شعاری که سال‌ها پیش در دهان سلطنت‌طلبان و حامیان شاه جاری بود. یا سریالی با مجوز رسمی وزارت ارشاد جمهوری اسلامی، چهره‌ای تطهیرشده از ساواک ارائه می‌دهد؛ همان ساواکی که تا دیروز در تبلیغات رسمی حکومت «هیولای ضدانقلاب» معرفی می‌شد. این همصدایی ظاهراً متناقض، در واقع نشانگر همگرایی پنهانی است که در سطحی عمیق‌تر جریان دارد.

💡
~~ بخشی از اپوزیسیون راست‌گرا در خارج از کشور، از بازماندگان سلطنت‌طلب تا جریان‌های لیبرال-محافظه‌کار، با دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی در یک نقطه به توافق رسیده‌اند: چپ باید حذف شود. روایت«پنجاه‌وهفتی»،«چپ ویرانگر»و«انقلاب ۵۷ به‌مثابه فاجعه» دقیقاً همان نقطه‌ی مشترکی است که این ائتلاف ناگفته را می‌سازد.

ولایت و سلطنت، با وجود اختلاف‌های ایدئولوژیک و سیاسی، در یک چیز اشتراک بنیادی دارند: دشمنی با چپ و هر نیرویی که عدالت اجتماعی، برابری و انقلاب را نمایندگی کند. این اشتراک به آن‌ها امکان داده تا در بزنگاه‌های تاریخی، از سرکوب جنبش‌های کارگری گرفته تا حذف سازمان‌های دانشجویی، زنان و حتی دفاع از حقوق کودکان، همسو عمل کنند.

امروز نیز همین الگو تکرار می‌شود. بخشی از اپوزیسیون راست‌گرا در خارج از کشور، از بازماندگان سلطنت‌طلب تا جریان‌های لیبرال-محافظه‌کار، با دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی در یک نقطه به توافق رسیده‌اند: چپ باید حذف شود. روایت«پنجاه‌وهفتی»،«چپ ویرانگر»و«انقلاب ۵۷ به‌مثابه فاجعه» دقیقاً همان نقطه‌ی مشترکی است که این ائتلاف ناگفته را می‌سازد.

این همگرایی تنها به عرصه‌ی روایت محدود نمی‌شود. در عمل نیز، کارگزاران پیشین جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبان رانده‌شده، امروز در کنار پادشاهی‌خواهان به‌عنوان«هم‌پیمانان بالقوه» دیده می‌شوند. پشت این روند، محاسبه‌ای روشن نهفته است: حذف گفتمان عدالت‌خواهانه و رادیکال، میدان سیاست را به رقابتی میان دو قطب اقتدارگرای سلطنتی و مذهبی فرو می‌کاهد؛ رقابتی که در هر دو صورت، طبقه‌ی حاکم سرمایه‌دار از آن سود می‌برد.

بنابراین، وقتی یک روزنامه اصلاح‌طلب با بی‌پروایی شعار سلطنت‌طلبان را تکرار می‌کند، یا وقتی در یک سریال رسمی مأمور ساواک به قهرمان بدل می‌شود، ما تنها با انتخاب‌های هنری یا اشتباهات فردی روبه‌رو نیستیم؛ بلکه با سیاستی ساختاری مواجه‌ایم که هدفش تحکیم جبهه ضدانقلابی و مهار هر امکان رهایی‌بخش است.

روایت امنیتی جمهوری اسلامی – حذف چپ از گذشته و آینده

جمهوری اسلامی از نخستین روزهای پس از انقلاب کوشید تا گذشته را در قالبی امنیتی بازنویسی کند. در این روایت رسمی، نیروهای چپ و سوسیالیست نه به‌عنوان بخشی جدی از مبارزات مردم علیه دیکتاتوری شاه، بلکه به‌عنوان عناصری ماجراجو، خشونت‌طلب و بی‌ارتباط با جامعه تصویر شدند. همین الگو تا امروز در کتاب‌های درسی، برنامه‌های تلویزیونی و تولیدات سینمایی ادامه یافته است.

هدف این بازنویسی صرفاً تاریخی نیست، بلکه سیاسی است. اگر نیروهای چپ در حافظه‌ی عمومی مشروعیتی نداشته باشند، هیچ بدیل رادیکالی در میدان سیاست باقی نمی‌ماند. جمهوری اسلامی با حذف سازمان‌های چپ و سرکوب خشن آنان در دهه‌ی شصت، کوشید «مبارزه و مقاومت از پایین» را برای همیشه خاموش کند؛ و امروز با روایت‌های تحریف‌شده، می‌کوشد همان خاموشی را در ذهن نسل جدید تثبیت کند.

برای مثال سرکوب حزب توده در سال ۱۳۶۲ تنها یک پروژه داخلی نبود؛ قدرت‌های خارجی نیز نقشی تعیین‌کننده در آن ایفا کردند. اسناد محرمانه‌ای که سال‌ها بعد از طبقه‌بندی خارج شدند نشان می‌دهند که بریتانیا و ایالات متحده آمریکا فعالانه به جمهوری اسلامی در نابودی این حزب یاری رساندند. با استفاده از اطلاعات یک افسر کا.گ.بِ پناهنده، فهرستی از کادرهای حزب به تهران منتقل شد. در پی آن، بیش از هزار نفر دستگیر و صدها تن اعدام شدند. اعترافات تلویزیونی رهبران حزب، از جمله نورالدین کیانوری، زیر شکنجه پخش شد و حزب عملاً از صحنه سیاست ایران حذف گردید.

حزب توده پیش از آنکه قربانی سرکوب شود، خود در این سرکوب شریک بود. این حزب که مانند دیگر احزاب کمونیست در کشورهای مختلف دوران جنگ سرد به‌شدت به سیاست‌های مسکو وابسته و بر خطی استالینیستی (و ملی/مذهبی) حرکت می‌کرد، پس از انقلاب ۵۷ تصمیم گرفت در کنار قدرت سیاسی که جایگزین دولت شاه شده بود بدون هیچ پیش شرطی بایستد. با توجیه «مبارزه با امپریالیسم» و «حفظ استقلال ایران»، توده‌ای‌ها به مشروعیت‌بخشی به دستگاه تازه‌تأسیس امنیتی کمک کردند و در سرکوب دیگر سازمانها و جریان‌های چپ و حتی جنبش‌های ملت‌های تحت ستم مشارکت تبلیغی و عملی داشتند. آنهم در شرایطی که دولت جدید، با همکاری اطلاعاتی دولتهای غربی، در حال برنامه ریزی و آمادگی برای سرکوب همه گرایشهای چپ بود.

💡
~~ اسناد از طبقه‌بندی محرمانه خارج شده بریتانیا نشان می‌دهد دیپلمات‌های این کشور نه‌تنها اعتراضی به کشتار نکردند، بلکه برخی، آن را«گامی مهم» در فاصله گرفتن ایران از ایده های چپ و مخصوصا شوروی قلمداد کردند. در اسناد منتشر شده حتی با طعنه می‌خوانیم که شکنجه‌های جمهوری اسلامی«موثرتر از ساواک» بوده اند.

قدرت‌های غربی در این لحظه تاریخی دقیقاً همان چیزی را یافتند که می‌خواستند: رژیمی مذهبی که به همان اندازه شاه و حتی بیشتر، دشمن سرسخت چپگرایی و کمونیسم باشد، اما در عین حال راه ارتباط اقتصادی و سیاسی با اروپا را باز بگذارد. اسناد از طبقه‌بندی محرمانه خارج شده بریتانیا نشان می‌دهد دیپلمات‌های این کشور نه‌تنها اعتراضی به کشتار نکردند، بلکه برخی، آن را«گامی مهم» در فاصله گرفتن ایران از ایده های چپ و مخصوصا شوروی قلمداد کردند. در اسناد منتشر شده حتی با طعنه می‌خوانیم که شکنجه‌های جمهوری اسلامی«موثرتر از ساواک» بوده اند.

بدین ترتیب، سه نیرو دست به دست هم دادند: حزب توده با همراهی فرصت‌طلبانه‌اش، جمهوری اسلامی با ماشین سرکوب‌اش، و قدرت‌های غربی با سکوت و همدستی‌شان. حاصل سرکوب خشن و بیرحمانه یکی از مهمترین جنبشهای اجتماعی چپ در منطقه بود که آثارش سیاست و مقاومت در کل منطقه را دستخوش تحولات عمیقی کرد.

💡
~~ مقاومت در حافظه نیز شکل می‌گیرد. به همین دلیل، بازخوانی انتقادی گذشته صرفاً یک کار آکادمیک یا روشنفکرانه نیست؛ ضرورتی سیاسی برای گشودن آینده است. هیچ گفت‌وگوی سراسری واقعی بدون به رسمیت شناختن سرکوب‌شدگان ممکن نیست، و هیچ استقلالی بدون اتکا به نیرویی که از پایین برمی‌خیزد پایدار نخواهد ماند.

حافظه به‌مثابه مقاومت

تاریخ ایران در قرن اخیر نشان می‌دهد که حافظه جمعی تنها میدان یادآوری نیست، میدان نبرد است. از ساواک تا وزارت اطلاعات، از روزنامه‌های سلطنت‌طلب تا رسانه‌های اصلاح‌طلب، و از سیاست‌های دخالتگرایانه لندن و واشینگتن تا مسکو، همه در یک نقطه اشتراک داشته‌اند: محو صدای چپ و انقلاب از حافظه عمومی.

سریالی مانند تاسیان بخشی از پروژه‌ای است که می‌کوشد گذشته را دوباره بنویسد تا آینده‌ای بدون بدیل اجتماعی بسازد. وقتی مأمور ساواک به«قهرمان» بدل می‌شود و دانشجوی چپگرا به«خائن»، پیامی روشن به نسل امروز داده می‌شود: هرکه در پی تغییر و از همه مهمتر، انقلاب باشد جز تباهی نصیبش نخواهد شد. این پیام همان‌قدر سیاسی است که امنیتی.

اما حافظه را نمی‌توان به‌طور کامل پاک کرد. روایت‌های سرکوب‌شده دوباره راه خود را باز می‌کنند: از خاطرات زندانیان دهه‌ی پنجاه و شصت تا مقاومت زنان در خیابان‌های امروز. وظیفه‌ی ما، به‌ویژه برای نسلی که شاید آن دوران را تجربه نکرده، بازگفتن این تاریخ از زاویه‌ی فرودستان است؛ تاریخی که نشان می‌دهد چرا در تاریخ ۱۵۰ سال گذشته ایران، عدالت‌خواهی و چپ گرایی بارها سرکوب شد و چگونه می‌تواند دوباره زاده شود.

مقاومت در حافظه نیز شکل می‌گیرد. به همین دلیل، بازخوانی انتقادی گذشته صرفاً یک کار آکادمیک یا روشنفکرانه نیست؛ ضرورتی سیاسی برای گشودن آینده است. هیچ گفت‌وگوی سراسری واقعی بدون به رسمیت شناختن سرکوب‌شدگان ممکن نیست، و هیچ استقلالی بدون اتکا به نیرویی که از پایین برمی‌خیزد پایدار نخواهد ماند.

حافظه، اگر از چنگ جعل و تحریف رها شود، خود بدل به شکلی از مقاومت می‌شود؛ شبحی که بر فراز ایران در حال پرواز است، نه تنها از گذشته محافظت می‌کند، بلکه راه آینده را نیز نشان می‌دهد.

دنباله مطلب

درسی که چارلی کِرک، برای «هندی رجب» کودک پنج ساله غزه‌ای داشت

درسی که چارلی کِرک، برای «هندی رجب» کودک پنج ساله غزه‌ای داشت

در هفته‌ای که گذشت، فیلم «صدای هندی رجب» ساخته «کوثر بن حنیه» در جشنواره ونیز ایتالیا از سوی تماشاگران ۲۴ دقیقه به صورت ایستاده مورد تشویق قرار گرفت؛ رویدادی تاریخی که دست کم در طول تاریخ این جشنواره بی‌سابقه بوده است. فیلم، روایت واقعی تماس تلفنی  کودک پنج‌ ساله

نوشته میلاد پورعیسی
حمله دوباره اسرائیل و آمریکا، بی‌تصمیمی حکومت و مخالفان، بی پناهی مردم

حمله دوباره اسرائیل و آمریکا، بی‌تصمیمی حکومت و مخالفان، بی پناهی مردم

بی پناهی مردم در این لحظه تاریخی دلهره آور را تنها نمی‌شود در حاکمان آن‌ها جستجو کرد. همان سیاست روزمره‌گی و بی‌تصمیمی جمهوری اسلامی در پرونده هسته‌ای که امروز کار را به باز شدن آسمان ایران به روی اسرائیل کشانده، به گونه‌ای دیگر در جریان مخالفان آن یا همان «اپوزیسیون» دیده می‌شود.

lock-1 نوشته میلاد پورعیسی
میدان آزادی و کنسرتی که برگزار نشد

میدان آزادی و کنسرتی که برگزار نشد

در کشوری که فقر، اختلاف طبقاتی، فساد ساختاری، کمبود آب و برق، و تورم افسار گسیخته خشم اجتماعی را به اوجی بی‌سابقه رسانده، اجتماع عظیم مردم در قلب تهران می‌توانست چیزی فراتر از موسیقی باشد؛ می‌توانست جرقه‌ی یک شورش خیابانی بشود.

lock-1 نوشته عبدی کلانتری