ناسیونالیسم، جنگ، و میهندوستی
میهن یعنی مردم، عدالت، زبان، فرهنگ، و مقاومت در برابر ظلم، نه مرزهای سیاسی یا پرچم یک حکومت. میهن، میدان مبارزه برای رهایی است. و درست به همین دلیل است که جنگ، نه تنها یک تهدید فیزیکی، بلکه تهدیدی عمیق برای همین میدان مبارزه است، میدانی که سالهاست در آن برای رهایی جنگیدهایم.
الهام هومینفر
۱۷ مرداد ۱۴۰۴
ایرانگراهای ضدایرانی
در جنگ دوازده روزه اسرائیل علیه ایران، کسانی که سالها نیروهای چپ، فمنیستها و فعالان حقوق ملیتهای فلات ایران را «بیوطن» میخواندند و هرگونه درخواست ابتدایی این ملیتها را در زندگی روزمره به اسم «تجزیهطلبی» سرکوب میکردند، کسانی که از تکرار شعار «حفظ تمامیت ارضی» باز نمیایستادند، به یکباره کنار دشمن خارجی ایستادند و «وطن» و «میهن» خود را پیوند زدند به یکی از مردمکُشترین دولتهای خارجی که جنایات جنگی، نسلکُشی و پاکسازی قومی را در پرونده خود دارد، و ذرهای پنهان نمیکند که برای بقای خود حاضر به تجزیه ایران است! مدعیان «ایرانگرایی» جملگی زیر پرچم اسرائیل برای حمله به ایران پایکوبی کردند. پسر دیکتاتور سابق ایران، رضا پهلوی، که آرزو دارد به کمک تهاجم نظامی اسرائیل و آمریکا به پادشاهی برسد، در واکنش به ترور یک زوج جوان اسرائیلی در واشنگتن که کارمند سفارت این کشور در آمریکا بودند پیام تسلیت میفرستد اما هرگز پیام تسلیتی به بازماندگان غیرنظامی ایرانی یا سربازان وظیفهای که در تهاجم اسرائیل به قتل رسیدند نمیفرستد، قربانیانی که اثبات شد هیچ رابطهای نیز با سپاهیان جمهوری اسلامی نداشتند. رابطهی آشکار اربابرعیتی میان دولت اسرائیل و رضا پهلوی دیگر جایی برای پنهانکاری باقی نگذاشته است. در برنامهای که اخیراً با عنوان «دفترچه دوران اضطرار» منتشر شد، بر دخالت و نظارت سازمانهای امنیتی اسرائیل بر نهادهای ایرانی تأکید شده از جمله برای «جلوگیری از خرابکاری» و «آموزش نهادی و امنیتی» و «انتقال دانش به نهادهای انتظامی، اطلاعاتی و مرزبانی» و «همکاری سایبری، اطلاعاتی و قضایی»! به عبارت دیگر، امور امنیتی کشور ایران زیر دست و با نظارت نزدیک کارگزاران امنیتی اسرائیل سازماندهی و هدایت خواهد شد!
رضا پهلوی و سازمانهای وابسته به او از ابتدای تبعید تا کنون متکی به منابع مالی خارجی بودهاند، از کمکهای پنهان سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا (سیا) در دهه ۱۹۸۰ گرفته تا پروژه کودتای میلیاردی اسرائیل-عربستان، و از بودجههای رسمی دولت آمریکا در دهه ۲۰۰۰ تا پشتیبانی مالی شبکههای وابسته به شلدون ادلسون میلیاردر صهیونیست آمریکایی. گزارشهایی که در رسانههای معتبر آمریکایی، اسرائیلی و اروپایی منتشر شدهاند، تصویری روشن از وابستگی مالی طولانیمدت پهلوی به دولتها و محافل خارجی ارائه میدهند. در پانوشت زیر به چند نمونه از آنها اشاره میکنم.[i]
جمهوری اسلامی ملیگرا!
روی دیگر این سکه، جمهوری اسلامی است که ناگهان پس از آغاز جنگ با اسرائیل، به برافراشتن نمادهای ملیگرایانه روی آورده است؛ از بیلبورد بزرگ آرش کمانگیر با شال سبز ابوالفضلی در میدان شهر تا اجرای سرود «ای ایران» توسط مداحان حکومتی! رژیمی که از ابتدای تأسیس با «اسلامی» بودناش شناخته میشد و بنیانگذار آن، آیتالله روحالله خمینی، یک مجتهد شیعه بود که هرگز نفرت خود را از واژه «ملی» و «ملیگرایی» پنهان نمیکرد، در نخستین تهدید جدی علیه موجودیت خود به ناسیونالیسم روی آورد. چطور میشود یک نظام تئوکراتیک با ایدئولوژی رسمی اسلامگرایی که قوانین شرع بر ساختارهای حقوقی آن تسلط دارد و در قانون اساسیاش ولایت مطلقهی یک مجتهد را عالیترین مرجع رهبری کشور میشناسد، دست به دامن یک ایدئولوژی ظاهراً سکولار بشود؟ چرا تهاجم نظامی اسرائیل به ایران که جنگی دوازده روزه را دامن زد، رهبر جمهوری اسلامی را متقاعد کرد که مهمترین و حیاتیترین ابزار برای جلب حمایت و همبستگی مردم سرود «ای ایران» باشد؟ آیا این تنها حیلهای فرصتطلبانه ناشی از غریزه بقاء بود یا ارتباطی پیچیدهتر میان اسلامیسم و ناسیونالیسم (ملیگرایی) وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است؟
در این مقاله، قصد من پرداختن به تعریفهای کلاسیک ناسیونالیسم و تاریخچهی این ایدئولوژی نیست. تشکیل «دولت ـ ملت» یا دولت ملّی همه جا همواره و ضرورتاً با شکلی از ملیگرایی همراه بوده است. در ایران، تاریخنگاران عموماً تشکیل دولت ملی مُدرن را، به دنبال جنبش دموکراتیک مشروطه، با شروع سلسلهی پهلوی همزمان میپندارند. رضاشاه پهلوی نخستین دولت متمرکز ملی یا همان «نیشن ـ استیت» مُدرن و سکولار را در اوائل قرن بیستم بنیان گذاشت. تا زمان انقلابِ به اصطلاح «اسلامی» (۱۳۵۷) که سلسله پهلوی را سرنگون کرد، شکلهای متفاوتی از ایدئولوژی ناسیونالیسم به وسیلهی دربار و دستگاه حاکمه و همچنین مخالفان شاه نظیر احزاب ملیگرا ــ جبهه ملی، نیروی سوم، حزب ایران، نهضت آزادی، حزب پانایرانیست، وغیره ــ نمایندگی میشد. نزد مخالفان دیکتاتوری پهلوی، محمد مصدق رهبر جنبش ملیکردن صنعت نفت بیش از هر سیاستمدار دیگر حامل حس و بار عاطفی واژه «ملی» بوده است. از سوی دیگر، محمدرضا شاه نیز در رقابت با وجههی سیاسی مصدق چهرهای «ملیگرا» از خود عرضه میکرد ــ در تلاش برای تثبیت خود در رهبری کشورهای صادرکنندهی نفت که منافع اقتصادی کشورش در برابر تسلط غرب مهمترین دغدغهی اوست.
میتوانیم بگوییم «ملیگرایی» در ایرانِ پسامشروطه به دو شکل ناسیونالیسم اقتدارگرا (پهلویسم) و ناسیونالیسم لیبرال (مصدقیسم) و شاخههای فرعیِ آن نمود داشته است. در تمامی سالهای حکومت دو پادشاه پهلوی، تا آنجا که من بررسی کردهام، هیچیک از جریانهای سیاسی اسلامگرا به طور رسمی پرچم ناسیونالیسم را بلند نکردند. در «نهضت آزادی» که پس از جبهه ملی مهمترین تشکیلات سیاسی ملی ـ مذهبی به شمار میرفت، روحانیان برجستهای مثل آیتالله محمود طالقانی حضور داشتند. اما سیمای نهضت آزادی علناً اسلامگرا نبود. رهبران این جریان مثل مهندس مهدی بازرگان تلاش میکردند از اسلام تعبیرات مدرن و مطابق با علوم روز به دست دهند. اسلامگرایان ایرانی که بعدها جمهوری اسلامی ایران را بنیاد گذاشتند دشمن ملیگرایی و سکولاریسم بودند. رهبران فکری آنها از شیخ فضلالله نوری در صدر جنبش مشروطه تا آیتالله بروجردی و آیتالله خمینی؛ از جنبش تروریستی فدائیان اسلام تا انجمن حجتیه و هیأتهای مؤتلفه که پشتیبانی بازاریان سنتی را داشتند، هرگز داعیهی ایراندوستی نداشتند. آنها از ابتدا دشمن خود را غرب، غربگرایی، شاه بیبندوبار و آزادی زنان تعریف کرده بودند. رعایت قوانین شرع مقدس و تأسیس مدارس دینی همیشه مهمترین پلتفرم سیاسی برای آنها بود. همانها پدران مؤسس جمهوری اسلامی ایران بودند. در تمام دوران جنگ ایران و عراق، آنچه بیش از مفهوم ملت مورد تأکید قرار میگرفت، سپاه اسلام و ایدئولوژی مذهبی بود. نوشته یا وعظ و خطابهای از خمینی وجود ندارد که در آن «ایران» به مثابه «وطن» جایگاهی برتر از «اسلام عزیز» داشته باشد.
چه اتفاقی میافتد هنگامی که نیروهای اسلامگرا ساختارهای سکولار یک «دولت ـ ملت» را به تسخیر در میآورند؟ در نگاه نخست ما با تعارضی مهم روبرو هستیم. در نفی سکولاریسم دوران پهلوی، جمهوری اسلامی قوانین شرع و آپارتاید جنسیتی را نهادینه کرد. پادشاهی پهلوی و ولایت فقیه جمهوری اسلامی ــ تا آنجا که به حقوق زنان و آزادیهای خصوصی و گشودگی به دنیای مدرن مربوط میشود ــ دقیقاً متضاد یکدیگر بودهاند. برای پاککردن کارنامهی پهلوی از حافظه تاریخی، سران جمهوری اسلامی به تحقیر و فروداشت جشنهای ملی مثل نوروز و شب یلدا و غیره و حذف سرداران باستانی یا اساطیر ایرانی روی آوردند. نظام آموزشی را از «ایرانی» به «اسلامی» تغییر دادند و بیشترین بودجه و امکانات دولتی را به مراسم شیعی و تبلیغات اسلامی اختصاص دادند.
از سوی دیگر، و این نکتهای است که من مایلم بر آن تأکید کنم، تصرف دستگاه بوروکراتیک و نظامی و امنیتی یک «دولت ـ ملت» مُدرن مرکزی، همه جا در تاریخ به رفتار و سیاستهای مشابهی دامن زده است. آنچه ایدئولوژی ناسیونالیسم در ایران را هویت میبخشد، بیشتر از نمادهای باستانی و جشنهای ایرانی، تأکید بر وحدت زبانیِ فارس، تمامیت ارضی، و دفاع عمق استراتژیک است. سرکوب ملیتهای غیرفارس و تلاش برای آسیمیله کردنِ آنها در فرهنگ غالب برای کنترل بیشتر دولت مرکزی هم وجه دیگر ناسیونالیسم ایرانی هستند. روشن است که در این وجوه، پادشاهی پهلوی و جمهوری اسلامی یکسان عمل کردهاند. به این تعبیر، هنگامی که رهبر معظم کنونی پس از جنگ دوازده روزه به جای نوحهخوانی سرود «ای ایران» را برمیکشد، این وجه دیگری از ایدئولوژی دولت مرکزی است که اینجا به شکل ابزاری از احساسات وطندوستانه برای مقاصد سیاسی و نظامی خود سود میبرد. پهلوی و جمهوری اسلامی، هر دو ملغمهایاند از تعصب، پوپولیسم و شونیسم؛ یکی خود را رهبر جهان اسلام میپندارد، و دیگری سودای رهبری «ایرانشهر آریایی» را در سر میپرورد.
رسانه ابزاری برای دستکاری ذهنی و نظامهای سرکوب
با آغاز جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی»، بسیاری از رسانههای فارسیزبانِ خارج از کشور روند «رهبرسازی» را آغاز کردند. رهبرانی که هیچ ارتباط ارگانیکی با بطن جنبش نداشتند. چهرههایی چون رضا پهلوی و مسیح علینژاد، که وابستگی مالیشان به نهادهای خارجی روشن است، از جمله افرادی بودند که از سوی این رسانهها برجسته شدند؛ افرادی که نهتنها پیوندی با خیزش مردمی نداشتند، بلکه آشکارا از مداخله نظامی و بهزعم خود «زدن سر مار در تهران» نیز ابایی نداشتند.
این رهبران خودخوانده، ماهیتاً در تضاد با مطالبات جنبشهای پیشروی مردم ایران قرار دارند. آنها محصول رسانههایی بودند که بدون رویکردی انتقادی و گاه بهدلیل منابع مالی یا ناآگاهی حرفهای، درصدد دستکاری افکار عمومی برآمدند.
بیاغراق میتوان گفت بخش قابلتوجهی از این رسانهها به رسالت اصلی خود، یعنی آگاهیبخشی مستقل و شفاف به مردم، پایبند نیستند. اگر جمهوری اسلامی با سرکوب و سانسور مانع گردش آزاد اطلاعات در ایران است، این رسانهها نیز با وارونهسازی حقیقت و القای روایات تحریفشده، تهدیدی دیگر برای آگاهی عمومی محسوب میشوند.
متخصصان رسانه همچون والتر لیپمن[ii] و هارولد لاسول[iii] تاکید میکنند که رسانهها نه تنها بازتابدهنده واقعیت، بلکه شکلدهنده آن نیز هستند؛ آنها با انتخاب موضوعات و چارچوببندی اخبار، افکار عمومی را هدایت میکنند. رسانهها در جوامع سرمایهداری، صرفاً ابزار اطلاعرسانی نیستند، بلکه همانگونه که ادوارد اس. هرمن و نوآم چامسکی در کتاب «ساخت رضایت»[iv] نشان میدهند، در چارچوب مدل پروپاگاندا عمل میکنند؛ مدلی که در آن رسانهها با فیلتر کردن اطلاعات، جهتدهی به اخبار، و بازتولید منافع قدرتهای سیاسی و اقتصادی، افکار عمومی را کنترل و «رضایت» لازم برای استمرار سلطه را تولید میکنند.
رسانههای داخلی ایران که تحت کنترل نهادهای سرکوبگر جمهوری اسلامی هستند، شاید در دهههای نخست پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان، تا حدی توانایی تأثیرگذاری بر افکار عمومی را داشتند، اما امروز دیگر فاقد آن قدرت برای هدایت و دستکاری ذهنیت جامعه در راستای منافع خود هستند.
با اینحال، نقش رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، از جمله «ایراناینترنشنال» و «منوتو»، در دستکاری افکار عمومی قابل تأمل است. این رسانهها با ارائه روایتی آرمانی و ایدئالگرایانه از ایران پیش از انقلاب (نوستالژی دورانی که هرگز وجود نداشته است)، القای ناتوانی مردم در تغییر شرایط موجود، و تأکید مکرر بر ضرورت مداخله خارجی یا تحریمِ جهانی، عملاً در جهت منافع تأمینکنندگان مالی خود عمل کردهاند. با وجود ادعاهای مکرر در مورد تعهد به آزادی جریان اطلاعات، این رسانهها تاکنون از شفافسازی در مورد منابع مالی و پشتیبانان واقعی خود خودداری کردهاند.
این تریبونهای غیردموکراتیک، با ساختن توهم «نجاتدهندهی خارجی»، برجستهساختنِ قدرت پسر دیکتاتور پیشین بهعنوان آلترناتیوی برای دوران پس از جمهوری اسلامی، و بازتولید روایتهایی خاص، نهتنها در جهت گمراهسازی افکار عمومی حرکت کردهاند، بلکه تا حدودی نیز در تأثیرگذاری بر کسانی که فاقد آموزش انتقادی یا دسترسی به تحلیلهای مستقلاند، موفق بودهاند.
میان سرکوب و بمباران: روایتهای زیسته از ایران
در روز دوم تهاجم نظامی اسرائیل، برخی از دوستان درون کشور که از نزدیک میشناختم و بیصبرانه در انتظار مُنجی خارجی نشسته بودند، ناگهان وحشت جنگ را جلو چشم از نزدیک لمس کردند. رویای رهایی به دست اسرائیل تبدیل به کابوس شد! رمانتیزه کردن جنگ به وسیلهی رسانههای فارسی در دیاسپورا به یکباره از هم پاشید.
در روز نخست جنگ در فیسبوک نوشتم: «جمهوری اسلامی صبحها مردم ما را اعدام میکند، شبها اسرائیل بمباران»؛ و چند عکس از خانههای ویرانشده منتشر کردم. یکی از دوستان عزیزم، از فعالان داخل ایران، در پیامی خصوصی نوشت: «این خانهها، خانهی مردم نیست، خانهی قاتلان مردم است. اسرائیل شر مطلق است، اما خوشحالم که سپاهیها را هدف قرار میدهد. کم مردم ما را کشتند؟» دوست عزیزم هم توهم «نقطهزنی» اسرائیل را پذیرفته بود. چند روزی از او بیخبر بودم، تا اینکه دیدم به فضای مجازی برگشته و از کابوسی که دیده بود نوشته است. دوباره در پیامی خصوصی حالش را پرسیدم. جواب داد: «فعلاً زندهایم ... یک کابوس واقعی بود. اگر جمهوری اسلامی ما را نکشد، اسرائیل کارمان را تمام میکند.»
میتوانم این حس پارادوکسگونهی برخی از ایرانیان را درک کنم. بازگردیم به چند نمونه از سرکوب مردم در جنبش «زن زندگی آزادی»: ویدیویی از محلهی اکباتان در جریان این جنبش بسیار مورد توجه قرار گرفت؛ در این ویدیو، گروهی از نیروهای بسیجی با خشونت و قلدریِ تمام در محله عربده میکشند، مردم را تهدید میکنند، از قدرت خود در سوریه میگویند و با اسلحه و باتوم، در میان مردمی بیسلاح بهدنبال حریف میگردند. صحنههای کشته شدنِ فجیع بسیاری از مردم حتی کودکان بیدفاع و بیسلاح در فضای مجازی و رسانهها وایرال شد. در نمونه ای دردناک، خانوادهی کیان پیرفلک در ایذه، با درماندگی، برای حفظ جسد کودکشان بهدنبال تکههای یخ از همسایهها هستند. گزارشهایی از تجاوزهای گروهی در زندان به زنان، مردان و حتی کودکان بازداشتشده منتشر شده است. عدالت، چهار دهه است که پاسخی نگرفته است. در چنین شرایطی، بدون تردید، مردم نمیتوانند از کشته شدن قاتلان و متجاوزانی که فرزندانشان را هدف گرفتهاند، ناراحت یا نگران باشند.
یکی از مراکزی که اسرائیل بمباران کرد ساختمان «صدا و سیما» بود، جایی که نزدیک به ۴۵ سال بازوی رسانهای نظام سرکوب و ایدئولوژی یک ساختار تئوکراتیک بوده است. همانجایی که اعترافات اجباری مبارزان علیه دیکتاتوری را با خشونت و تحقیر پخش کردهاند؛ نمایشی که در آن سپیده رشنو، تنها بهخاطر امتناع از پوشش اجباری، تحت شکنجه نشست مقابل دوربین و آنچه را مجبورش کرده بودند تکرار کرد. رسانهای که دروغ، واقعیت وارونه، و ترویج نفرت را نهادینه کرده است. اما از سوی دیگر، بر اساس حقوق بینالملل، حمله به رسانهها، حتی رسانههایی که در ساختارهای اقتدارگرایانه مشارکتی جدی داشتهاند، میتواند جنایت جنگی تلقی شود. این ساختمان، در عین حال، نماد مهمی از معماری مدرن تهران است؛ ساختمانی که نه توسط مردم معترض، بلکه به دست نیرویی خارجی و نظامی ویران شده است.
اگرچه جامعهی ایران نیازمند تأمل و گفتوگوی جمعی برای بازاندیشی این پارادوکسهای بهحق است، واکنش یکی از فعالان حقوق زنان در ایران در گفتوگویی که با من داشت، بسیار تأملبرانگیز بود: «ما خوب میدانیم صدا و سیمای جمهوری اسلامی چیست. اما ای کاش این ساختمان به دست جنایتکار دیگری ویران نمیشد؛ ای کاش مردم خودمان آن را فتح میکردند.»
عزیزی از بستگانم ویدیویی از نزدیکی خانهاش در شرق تهران برایم فرستاد؛ خانهای که متعلق به یکی از دانشمندان اتمی ایران بود. او گفت: «این یکی از چند خانهایست که ویران شده. ببین چقدر مردم بیگناه در این خانهها کشته شدهاند، زنها، بچهها، آدمهایی که فقط همسایه بودند. نه سپاهی بوده، نه فرمانده سرکوب. دانشمند هستهای بوده. اینها سرمایههای کشورند. گیرم بسیجی یا سپاهی هم بوده، آیا برای نابودیاش باید بچهی بیگناهش را کشت؟ باید همسایهها را هم با او نابود کرد؟»
پس از حمله به زندان اوین، دوستی از تهران با خشم گفت:
«ظاهراً سلطنتطلبها به اسرائیل گفتهاند اوین را بزن تا زندانیها کشته شوند، مردم بریزند به خیابان، و آن مردک بشود پادشاه! درست است که ما آزاد نیستیم، و جمهوری اسلامی دیکتاتور است، اما آیا قرار است با مرگ ما، ما را نجات دهند؟ تمام این اعتراضات و قیامها علیه جمهوری اسلامی برای این است که ما را میکشد، آزادیمان را گرفته، ایران را ویران کرده. حالا شما با جنگ، با کشتن همسایه من، با ویرانکردن خانههای ما، میخواهید ما را آزاد کنید؟!»
میهن دوستی، حس تعلق به خانه و مردم
«میهن» و «وطن» مفاهیمی کلی و غیردقیق هستند که معمولاً با حس وابستگی و تعلق انسان به محیطی مشخص میشود که در آن زاده شده و رشدکرده و همهی خاطرات و هویت خود را از آن میگیرد. دولتها همیشه این عواطف را در خدمت هدفهای خود دستکاری میکنند. حس تعلق به یک موطن، یک احساس انسانی است. حس تعلق الزاماً ارتباط مستقیمی به یک دولت خاص یا مرزهای خاص ندارد. وطن جایی است که شما کار میکنید، زحمت میکشید، زندگی و خانه میسازید. جایی که دوستی و عشق و خانواده برقرار میکنید. جایی که با آن خاطره دارید، جایی که چهرهها و آدمهای آشنا را میبینید که دوسویه حضور و شأن یکدیگر را به رسمیت میشناسید. مفهوم صوری و حقوقی «شهروند» و تابعیت یک کشور با حس تعلق عاطفی به «خانه» یا وطن یکی نیست اما برای هر فرد به لحاظ بهره بردن از امتیازات اقتصادی و مادی ضرورت پیدا میکند. این امتیازات در دنیای مُدرن با تابعیت از یک کشور خاص تعریف شدهاند. اما میهن یا خانه با حقوق دولتها یا طبقه حکمران تعریف نمیشود، میهن با حس تعلق به محیطی که در آن زندگی میکنیم و بهزیستی صلحآمیزِ ملیتها و گروههای اجتماعی کنار هم تعریف میشود.
تا کنون در عرصه سیاست، بهرهبرداری از عواطف وطندوستانه به ندرت با محیط زیست پیوند داشته است. اکولوژی رهاییبخش برای نجات زمین، روی تغییر ساختارهایی که انسان و طبیعت را به سلطه کشیدهاند تمرکز میکند. رهایی اجتماعی، عدالت محیط زیستی، و دگرگونی ساختاری در کنار هم تحقق مییابند. و البته، محیط زیستی که من از آن صحبت میکنم مرزی نمیشناسد و پاسپورت «دولت ملت» خاصی را هم ندارد. ایرانگرایان ضدایران، با اعتماد کامل به متجاوز خارجی، بیتفاوت به تخریب محیط زیست و جان مردم، به هر قیمتی حتی تخریب سرزمین مادری و قتل هموطنانشان، به دنبال توهمی به نام ایرانِ شاهنشاهی و در واقع سلطهای از جنس سلطنت هستند.
دولتهای متجاوز و طرفداران جنگ کوچکترین نگرانیای نسبت به پیامدهای محیطزیستی این درگیریها نداشتهاند؛ نه نگران جان مردم بودهاند، نه ویرانی زیرساختها و منابع طبیعی ایران، و نه حتی خطر تشعشعات هستهای ناشی از حمله به نیروگاههای اتمی. در تخریب ایران و از بین رفتن ایرانیها چندان تفاوتی بین این ایرانگراها و جمهوری اسلامی وجود ندارد.
در مقابل، بارها دیدهایم که درست در لحظات دشوار، همین مردم حاشیهنشین و گروههای بهحاشیهراندهشده، پیشگام همبستگی و مقاومت بودهاند. بهروشنی مشاهده کردهایم در مبارزه برای دفاع از آنچه «خانه» مینامیم، همین گروههای اتنیکی یا ملیتهای درون ایران، که همواره بهناحق به تجزیهطلبی متهم شدهاند، در صف مقدم ایستادهاند؛ بیهیاهو، اما پیوسته و مقاوم. در یک مثال کوچک (که هفته گذشته مجددا توجه ها را به خود جلب کرد) در چند سال اخیر بیش از ده فعال محیط زیستیِ کُرد برای خاموش کردن آتشسوزیهای جنگلها و دشتهای غرب ایران کشته شدهاند، از جمله مختار یاسمین، یاسین کریمی، بلال امینی، شریف باجور، امید کهنهپوشی، رحمت حکیمینیا و محمد پژوهی، حمید مرادی و ... بسیاری از این حادثهها در مناطق صعبالعبور و بدون تجهیزات کافی رخ داده است. برخی از آنها در شرایطی رخ دادهاند که با ادعاهایی درباره وجود مینهای بازمانده از جنگِ ایران و عراق یا احتمال آغاز عمدی آتش توسط نیروی نظامی همراه بودهاند. این فعالان اغلب عضو تشکلهای مردمی مانند انجمن سبز چیا، ژیوای پاوه و غیره بودند؛ گروههایی که عمدتاً بهصورت خودجوش و بدون حمایت دولتی برای مهار آتشها وارد میدان شدهاند. کردها، ترکها، بلوچها، عربها ، لرها گیلکها و … همواره در مقابل حکومت مرکزی برای دفاع از آب و خاک و خانهی خود به هر شیوهای مقاومت کردهاند و در آخر با همین گفتمان ناسیونالیستی متهم به خیانت یا تجزیه طلبی شدهاند!
صرف نظر از برخی گروههای شونیستی اتنیکی، نگاه اکثریت ملیتهای درون فلات ایران به میهن، به خانه و سرزمینشان از ایدئولوژی پوسیده ملیگرایی، چه ناسیونالیسم غالب چه مغلوب، سرچشمه نمیگیرد. عقیل دغاقله، جامعهشناس عرب ایرانی، میگوید: «همانطور که پیشبینی کرده بودم، پس از آغاز جنگ، بخش قابل توجهی از مردم عرب در داخل، اگر نگویم اکثریت مطلق، در مخالفت با جنگ و در همراهی با سایر مردم ایران در برابر اسرائیل ایستادهاند.» او با طنزی تلخ ادامه میدهد: «ظاهراً حالا این فارسهای مرکزنشین که همیشه ما را متهم به تجزیهطلبی میکردند، خودشان حامی جنگ و تجزیه ایران شدهاند.»
سئویل سلیمانی، جامعهشناس و فمینیست، میگوید: «من مخالف سرسخت سیاستهای اسرائیل در موضوع غزه و اِشغال هستم. اما جنگ امروز برای من فقط مسئله اسرائیل نیست. حتی اگر کشور آذربایجان، که پاره تن من است، یا ترکیه به ایران، به تبریز، به ارومیه حمله کنند، همانطور که در برابر اسرائیل ایستادهام، مقابل آنها هم خواهم ایستاد. بیتعارف، من اگر جنگی شبیه سوریه در ایران آغاز شود، آمادهام به خانهمان برگردیم و از آن دفاع کنیم. مسئله دفاع از خانه با همهچیز فرق دارد. نمیتوانم ببینم مردم کشورم، خانوادههایمان، کشته میشوند تا چند نفر پهلویچی با کمک خارجی بازگردند و حکومت کنند.» او تأکید میکند: «از لحظهای که بمب جلوی خانهمان افتاد، این جنگ دیگر جنگ من شد. این ساختمانهای ویران و این جادههای بمبارانشده، همه برای مردم است.»
سلیمانی ادامه میدهد: «من فقط برای تبریز گریه نکردم، برای کرمانشاه و تهران هم گریه کردم، و این هیچ ربطی به ناسیونالیسم یا وطنپرستی ندارد. چون من به همان اندازه، شاید حتی بیشتر، برای غزه گریه کردهام. دل من برای غزه بیشتر از ایران آتش گرفته، چون آنها از ما هم بیپناهترند.»
دوستی اهل کرمانشاه که در تظاهرات متعدد «زن، زندگی، آزادی» در ایران فعال بوده، از آغاز جنگ، اگر اینترنت اجازه میداد، برایم مطالب و عکسهایی میفرستاد و هربار نکتهای را با تأکید برجسته میکرد. یکی از حرفهایش که هنوز در ذهنم مانده این بود: «آنچه اسرائیل انجام میدهد، برخلاف منافع ملت ما و جنبشهای اجتماعیمان است. آنها چیزی جز یک ایرانِ تضعیفشده نمیخواهند. تجزیهطلبیای هم که دنبال میکنند، فقط ما را به جنگ داخلی میکشاند، تا همیشه درگیر باشیم و هرگونه تحول اساسی که به نفع همه مردم ایران باشد، غیرممکن شود.»
میهن یا مرگ، ما پیروز خواهیم شد[v]
همسر رضا پهلوی که در رؤیای ملکهشدن هرگونه تعقل و خویشتنداری را از دست داده، در روزهایی که ما دلنگران خانهها، خانوادهها، شهرها و همشهریانمان بودیم، پیامی شرمآور در فضای مجازی منتشر میکند. او برای متجاوز خارجی دست میزند و با فریاد «اسرائیل بزن، خوب میزنی» به استقبال جنگ میرود. در این میان که ما ازحقارت وابستگان و بیاعتنایی به اصطلاح «ایرانگرایان» به جان و زندگی مردم ایران، خشمگین هستیم، قاب دیگری روبرویمان جلوه میکند، مردی در بین دود و صدای بمباران در خیابانهای تهران ویلُون میزند ، مردی با دختر خردسالش بین مردمی که در صف طولانی بنزین هستند شربت پخش میکند، آنها خود تابلوی زیبایی میشوند برای تصویرگری از مقاومت. زنی با پوششی در تضاد با سلطه جمهوری اسلامی و نمایی از صلابت جنبش انقلابی «زن، زندگی ، آزادی»، بیتفاوت به نظام سرکوب در برابر دشمن داخلی، جمهوری اسلامی، و بمبهای دشمن خارجی، اسرائیل، در ایستگاه اتوبوس نشسته است: مقتدر، استوار، و بدون نیاز به مُنجی! و من دوباره به یاد نمادها و مقاومتهای جنبش انقلابی «زن زندگی آزادی» میافتم که برخی گمان میکنند تمام شده است.

و میهن ما همینجاست؛ جایی که زنان و مردان در برابر هر شکل از سلطه مقاومت میکنند.
وقتی که مارکس[vi] یا لنین [vii] به مضمون میگویند طبقه کارگر کشور ندارد و ملیگرایی بورژوایی را رد میکنند، در بستر معناییای است که در آن که ساختار قدرت و طبقه حاکم برای منافع خود زندگی، آب، خاک، و هستی ما را معامله میکند. آنچه تعلق به خانه یا میهن تعریف می کنم با آنچه ملیگرایانِ اقتدارگرا از میهن برداشت میکنند تعریفی متضاد دارد. برای همین است که به سلطهای دیگر و قدرتی دیگر اینچنین میدان را میبازند. برخی انقلابیان در پروراندن حس واقعی میهن از این هم فراتر میروند: برای چگوارا میهن نماد خاک، قوم، یا نژاد نیست بلکه عرصه تجلی عشق و مبارزه برای انسانیت است. برای او میهن یعنی مردم ستم دیده جهان. جایی میگوید، « انقلابی واقعی با احساسات عمیق عشق هدایت میشود.» [viii]
میهن یعنی مردم، عدالت، زبان، فرهنگ، و مقاومت در برابر ظلم، نه مرزهای سیاسی یا پرچم یک حکومت. میهن، میدان مبارزه برای رهایی است. و درست به همین دلیل است که جنگ، نه تنها یک تهدید فیزیکی، بلکه تهدیدی عمیق برای همین میدان مبارزه است، میدانی که سالهاست در آن برای رهایی جنگیدهایم، و اکنون در اوج خود، در قالب جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به انقلابی در حال شدن تبدیل شده است. اما این جنبش اکنون با تهدید یکی از خشنترین دولتهای خارجی مواجه شده است. در واقع، جمهوری اسلامی که تا پیش از این تنها نیروی سرکوبگر مردم ایران بود، حالا رقیبی یافته است که با تجاوز نظامی، همان میدان مقاومت را از بیرون تهدید میکند.
وطن مردماند؛ اما وطن ملیگرایانِ اقتدار گرا، گذشتهایست پیچیده در توهم و نوستالژی موروثی طبقهی فرادست، گذشتهای که با جنگ، خونریزی و سرکوب تعریف میشود؛ چه در قالب سلسلههای پادشاهی، و چه در شکل ایدئولوژیهای مخرب مذهبی. دفاع از میهن یعنی دفاع از مردم، محیط زیست، اقلیتها و عدالت اجتماعی. این برداشت ماهیتاً فاصله میگیرد از تحقیر و تهدید دیگر ملتها، و ازبرتریطلبی فرهنگی. طبقه کارگر وطن ندارد چرا که وطن ابزار سلطه طبقاتی شده است. کارگران را فریب میدهند تا جان خود را برای منافع طبقه حاکم فدا کنند و با دستکاری آگاهی اجتماعی، «ملیگرایی» را ابزار ایدئولوژیک خود کردهاند. به واقع، میهن همان مردم ستم دیده هستند. از همین رو ما کنار فلسطین میایستیم همانگونه که نگران تبریز و تهران و رشت و کرمانشاه و تک تک روستاها و شهرهای ایران هستیم. همانگونه که نگران مردم سودان و اوکراین هستیم.
آن نوع ملیگرایی که مرزها را برجسته میکند و میان ما دیوار میکشد، و مرزها را بر جان انسانها مقدم میدارد، ایدئولوژیای خطرناک است. این ملیگرایی برای حس تعلق به خانه نیست بلکه برای پاس داشتن مرزهایی است که برای تحقیر افغانستانیها، دامن زدن به جنگ، و دشمنسازی از عربها و هر آنکس که «دیگری» نامیده میشود ساخته شدهاند. «ناسیونالیسم» ارتشی است سرکوبگر، ارتشی که حق ما را نسبت به طبیعتمان، زندگی شخصیمان، زبانهای مادریمان، تنوع زیستی و فرهنگیمان، برابری جنسیتیمان، و عدالت اجتماعیمان نشانه رفته است.
رزا لوکزامبورگ در جایی میگوید[ix] جنگ پدیدهای امپریالیستی است نه دفاعی. جنگهای مُدرن نه برای دفاع از مردم یا وطن که برای کنترل و سلطه است. در نگاه روزا، سوسیالیست واقعی نه تنها از جنگی حمایت نمیکند بلکه نمیتواند بین دو شر کنار یکی بایستد. باید برای تبدیل آن به انقلاب اجتماعی بکوشد. از اینجاست که ما در کنار جنبش انقلابی «زن زندگی آزادی» هستیم، نه تجاوز یک دولت خارجی متجاوز و یا یک حکومت سرکوبگر. ما آزادی را از دل جامعه میخواهیم؛ نه با جنگ و دخالت خارجی.
جنگ اسرائیل و ایران تقابل بین دو ساختار قدرت و دو نیروی سرکوبگر است، نه جنگ مردم. اما جایی که جنگ زندگی ما را نشانه میگیرد و شهرهای ما را ویران میکند، ما به دنبال راهی برای متوقف کردن آن خواهیم رفت و این راهکار در سنت مقاومتی ما تعریف میشود. مردمان منطقه نمیتوانند برای صلح و عدالت به همبستگی دولتهای خود تکیه کنند و همانطور که لنین میگوید نه یک کلمه برای جنگ نه یک ریال برای تسلیحات.
آزادی نه از طریق حمله خارجی بلکه از درون جامعه و از طریق سازمانیابی مردمی رخ میدهد. تکیه بر بمب افکنهای اسرائیل و تحریم آمریکا نه نشانه وطن دوستی که باز تولید بردگی مدرن است.
وطن نه صرفاً خاک و پرچم بلکه مردم، آزادی، عدالت و استقلال واقعی است؛ در این نگاه دعوت به حمله خارجی حتی برای سرنگونی یک رژیم سرکوبگر نه تنها مصداق وطندوستی نیست بلکه شکلی از همکاری با ماشین جنگ جهانی و خیانت به میهن و مردم است.
© کپیرایت «ایراندرفت»
--
الهام هومینفر استادیار برنامه مطالعات سلامت جهانی در دانشگاه نورثوسترن (شیکاگو) است. او جامعهشناسی است که حوزه تخصص پژوهشیاش بر پیوندهای میان محیط زیست و جامعه متمرکز است و با رویکردی میانرشتهای به بررسی نابرابریهای اجتماعی و جنبشهای مردمی میپردازد.
نگاه کنید به:
انقلاب ژینا پایان یک دوره تاریخی است، گفتوگو با الهام هومینفر
تولید پایدار باید شعار محیطزیستی جنبش زن، زندگی، آزادی باشد
هژمونی توسعه و بحران محیط زیست، ویدیو گفتگویی با الهام هومین فر
نئولیبرالیسم و تراژدی کالایی شدن طبیعت
--
[i] منابع مالی و کمکهای رضا پهلوی (از ۱۹۸۰ تاکنون)
الف) حمایتهای دولتی آمریکا و سیا (CIA)
● کمکهای سیا در دهه ۱۹۸۰: چندین منبع معتبر گزارش دادهاند که رضا پهلوی در سالهای نخستین تبعیدش در دهه ۱۹۸۰ از کمکهای مالی سازمان سیا بهرهمند شده است. گزارش سال ۲۰۰۶ مجله نیویورکر با عنوان «تبعیدیها» (نوشته کانی براک) تأیید میکند که سیا در آن دوران به رضا پهلوی کمک مالی کرده است، و پژوهشگران موسسه واشنگتن نیز اشاره کردهاند که این موضوع باور عمومی درباره وابستگی او به واشنگتن را تقویت کرد. (مبالغ دقیق این کمکها هرگز بهصورت عمومی اعلام نشدهاند.) منابع و نقلقولها:
o https://www.newyorker.com/magazine/2006/03/06/exiles-6
● بودجههای «ترویج دموکراسی» در دهه ۲۰۰۰: دولت جورج بوش (پسر) در اواسط دهه ۲۰۰۰ میلادی بودجهای بالغ بر ۷۵ تا ۸۵ میلیون دلار برای حمایت از گروههای اپوزیسیون ایرانی، رسانههای فارسیزبان (مثل صدای آمریکا و رادیو فردا) و نهادهای حقوق بشری اختصاص داد. گرچه هدف رسمی این بودجه حمایت از جامعه مدنی بود، اما تحلیلگران میگویند که این اقدامات به طور عملی در خدمت چهرههایی مانند رضا پهلوی قرار گرفت. پهلوی نیز از سیاستهای سختگیرانه بوش استقبال کرد و با مقامهای آمریکایی در این زمینه در تماس بود. منابع و نقلقولها:
● حمایت از رسانههای مخالف جمهوری اسلامی: در سال ۲۰۰۳، سناتور سام براونبک در کنگره پیشنهادی ارائه داد که طبق آن، ۵۰ میلیون دلار از بودجه وزارت خارجه آمریکا به رسانههای فارسیزبان مخالف جمهوری اسلامی در لسآنجلس اختصاص یابد، بسیاری از این رسانهها توسط سلطنتطلبان اداره میشدند. چنین طرحهایی باعث شد تصور عمومی از رضا پهلوی بهعنوان چهرهای مورد حمایت آمریکا شکل بگیرد. منابع و نقلقولها:
ب) طرح کودتای ۱۹۸۲ با حمایت اسرائیل و عربستان
یکی از مهمترین اسناد مربوط به حمایت خارجی از رضا پهلوی، طرح کودتایی در سال ۱۹۸۲ است که بر اساس تحقیقات روزنامه لسآنجلس تایمز، با مشارکت اسرائیل، سیا و واسطههای عربستانی طراحی شده بود.
● در سال ۱۹۸۲، آریل شارون (وزیر دفاع وقت اسرائیل) و ویلیام کیسی (رئیس وقت سیا) با طرحی مخفیانه برای سرنگونی آیتالله خمینی و بازگرداندن سلطنت به رهبری رضا پهلوی موافقت کردند. بر اساس این طرح، اسرائیل متعهد شد تا ۸۰۰ میلیون دلار تجهیزات نظامی و آموزش نظامی برای نیروهای وفادار به پهلوی تأمین کند. منابع و نقلقولها:
● عدنان خاشقجی (میلیاردر سعودی و واسطه مالی) مسئول تأمین منابع مالی طرح از طرف عربستان سعودی بود و حتی موفق شد از رئیسجمهور سودان (جعفر نمیری) ، در ازای دریافت ۱۰۰ میلیون دلار ، اجازه استفاده از خاک سودان برای آموزش نظامی را بگیرد. این طرح از سوی رضا پهلوی نیز مورد حمایت قرار گرفت و او با یعقوب نمرودی (افسر سابق اطلاعات اسرائیل) دیدار کرد تا درباره اجرای آن مذاکره کند. با این حال، پس از استعفای شارون در پی رسوایی کشتار صبرا و شتیلا در لبنان، دولت اسرائیل از این پروژه عقبنشینی کرد و طرح عملاً لغو شد. این ماجرا نشان میدهد که دولت اسرائیل (با هماهنگی آمریکا و عربستان) حاضر بود صدها میلیون دلار برای بازگرداندن رضا پهلوی به قدرت سرمایهگذاری کند، اما در نهایت این کمکها به مرحله اجرایی نرسید. منابع و نقلقولها:
پ) حمایت افراد ثروتمند غربی (مانند شلدون اَدلسون و همسرش میریام اَدلسون)
علاوه بر دولتها، برخی سرمایهداران ثروتمند غربی نیز از رضا پهلوی و سازمانهای وابسته به او پشتیبانی کردهاند:
● شلدون ادلسون (درگذشته ــ میلیاردر آمریکایی-اسرائیلی و از حامیان اصلی لابی اسرائیل): رضا پهلوی در دهههای گذشته روابط نزدیکی با محافل نومحافظهکار و طرفدار اسرائیل در آمریکا برقرار کرد. او در جلسات و نشستهایی با حضور ادلسون یا زیرمجموعههای سیاسی-مالی وابسته به او شرکت کرد. گروههایی مانند IAC (شورای آمریکایی-اسرائیلی) و ZOA (سازمان صهیونیست آمریکا) که از سوی ادلسون تأمین مالی میشدند، به سازمانها و شبکههای نزدیک به رضا پهلوی تریبون و حمایت رسانهای و مالی ارائه دادند. منابع و نقلقولها:
● در سالهای بعد (بهویژه از ۲۰۱۸ به بعد)، رضا پهلوی نیز به مواضع تند نزدیک شد ، او از سیاست "فشار حداکثری" دولت ترامپ حمایت کرد و حتی شعار Make Iran Great Again را برگزید. منابع و نقلقولها:
● حامیان مالی دیگر: رضا پهلوی همچنین از حمایت مالی برخی بازرگانان ایرانی مقیم آمریکا (بهویژه در لسآنجلس و در میان جامعه یهودیان ایرانیتبار) برخوردار بوده است. خودش نیز در مصاحبهای گفته که هیچگاه شغلی نداشته و مخارج زندگیاش را از ارثیه خانوادگی و کمکهای هواداران غربی تأمین میکند. رضا پهلوی در طول سالها روابط نزدیکی با اسرائیل و لابیهای آن در واشنگتن داشته است. او با مقامهایی مانند نخستوزیر بنیامین نتانیاهو دیدار کرده و در آوریل ۲۰۲۳ بهصورت رسمی به اسرائیل دعوت شد و بهعنوان مهمان ویژه دولت نتانیاهو با تشریفات کامل پذیرفته شد. اگرچه جزئیاتی از کمک مالی مستقیم در آن سفر منتشر نشد، تحلیلگران میگویند که این سفر نشانه حمایت سیاسی و شاید هم پشتپرده مالی از پهلوی بود. منابع و نقلقولها:
جمعبندی
بهطور کلی، رضا پهلوی و سازمانهای وابسته به او از ابتدای تبعید تا کنون متکی به منابع مالی خارجی بودهاند، از کمکهای پنهان سیا در دهه ۱۹۸۰ گرفته تا پروژه کودتای میلیاردی اسرائیل-عربستان، و از بودجههای رسمی دولت آمریکا در دهه ۲۰۰۰ تا پشتیبانی مالی شبکههایی وابسته به شلدون ادلسون. تمامی این گزارشها که در رسانههای معتبر آمریکایی، اسرائیلی و اروپایی منتشر شدهاند، تصویری روشن از وابستگی مالی طولانیمدت پهلوی به دولتها و محافل خارجی ارائه میدهند.
[ii] Lippmann, W. (1922). Public Opinion. New York: Harcourt, Brace.
[iii] Lasswell, H. D. (1927). Propaganda Technique in the World War. New York: Knopf.
[iv] Herman, E. S., & Chomsky, N. (1988). Manufacturing consent: The political economy of the mass media. New York: Pantheon Books.
[v] میهن یا مرگ، ما پیروز خواهیم شد ــ شعار اصلی در انقلاب کوبا و نمادی از مقاومت ضدامپریالیستی.
[vi] Marx, K., & Engels, F. (1848). Manifesto of the Communist Party. Retrieved from https://www.marxists.org/archive/marx/works/1848/communist-manifesto/ch02.htm
[vii] Lenin, V. I. (n.d.). The proletariat has no country. Retrieved from https://marksizm.org.tr/?lang=en&p=5056
[viii] Anderson, J. L. (1997). Che Guevara: A revolutionary life. New York, NY: Grove Press
[ix] Luxemburg, R. (1915). The crisis in the German social democracy (The Junius pamphlet), Chapter 7. Marxists Internet Archive. https://www.marxists.org/archive/luxemburg/1915/junius/ch07.htm